فایل آموزشی موسسان و مدیران مهدهای کودک

تهیه کننده: خسرو دهاقین

برای دانلود اینجا کلیک کنید

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲ |

فایل PDF آموزشی آیین نامه اجرایی مدارس - مصوب 1400 شورای عالی آموزش و پرورش به همراه ماده 8 قانون تخلفات اداری و بخشهایی از قانون مدیریت خدمات کشوری جهت استفاده در وبینار ها و کارگاههای آموزشی

تهیه کننده: خسرو دهاقین

برای دانلود اینجا کلیک کنید

مجموعه آموزشی آیین نامه اجرایی مدارس حاوی 11 ویدئویی

برای دانلود اینجا کلیک کنید

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه هشتم مهر ۱۴۰۲ |

با تغییرات و تحولات مستمر فناوری، سبک زندگی نوشتاری هم دستخوش تغییر می شود.

 

از سال 92 با ورود مجدد به عرصه خبر حرفه ای و راه اندازی سایت خبری خوانسارنیوز متاسفانه فعالیتم در این وبلاگ به حالت توقف درآمده است.

ورود تلگرام به عرصه فضای مجازی و اقبال عمومی به این سمت و سو و از طرفی مشغولیتهای کاری باعث شد، سایت خوانسارنیوز نیز متوقف شود و فعالیت خبر این سایت در تلگرام ادامه یابد.

هم اینک با نشانی های زیر در تلگرام در خدمت شما هستم:

کانال خوانسارنیوز

http://t.me/khansarnews1

آیدی ارتباطی من در تلگرام

http://t.me/khosrodahaghin

صفحه اینستاگرام شخصی:

www.instagram.com/khosrodahaghin

 

صفحه اینستاگرام خوانسارنیوز:

wwww.instagram.com/khansarnews.ir

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه دوم آبان ۱۳۹۷ |

ظهر دیروز که به خانه رسیدم، خانه همسایه را سیاه پوش دیدم.

در کمال بهت و حیرت خود فهمیدم پدر خانواده به رحمت خدا رفته.

بعداً متوجه شدم آن مرحوم چند روزی هم در بیمارستان بستری بوده، اما با توجه به حاد بودن بیماری جسمش دیگر تاب مهمانداری روحش را نداشت.

دچار عذاب وجدان شده ام. واقعاً ما را چه شده؟ 

آنچنان سرگرم دنیای مجازی و لاین و وایبر و واتس آپ شده ایم که غیبت چند روزه همسایه مان را هرگز احساس نمی کنیم. 

به راستی داریم  به کجا می رویم؟!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در یکشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۳ |
باران میگه: بابا زودتر این کارت همیار پلیسمونو چاپ کن، جریمت کنیم!

خداوکیلی می بینید؟! چی بگه آدم!

با همه این اوصاف به طراح این ایده، یعنی فرهنگسازی به وسیله کودکان تبریک می گم.

اگه دوست دارین تو سه سوت واسه بچه هاتون کارت همیار پلیس صادر کنید، به این آدرس مراجعه کنید. هم کارت و هم حکم امضاشده تقدیم حصورتون میشه.

http://www.hamyar.rahvar120.ir

برای دیدن نمونه کارتها به ادامه مطلب مراجعه کنید

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در سه شنبه سی ام دی ۱۳۹۳ |

انشای ماهــــــــــــان

انشـــــــــــــای باران

 

------------------------------------------

پ. ن: بابت غیر فعال کردن نمایش پست قبلی از خوانندگان محترم به ویژه عزیزانی که اظهار نظر فرمودند، جداً پوزش می خواهم

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه هفتم مهر ۱۳۹۳ |

عاشق که باشی هیچ کس جلودارت نیست! از در تو را برانند از پنجره وارد می شوی!

خدا نکند که عاشق بین دو معشوق گیر کند! دل می گوید آنی که بیشتر دوست دارد را برگزیند.

آسمانی عاشق شده بود! دیگر این عشق های زمینی جوابگویش نبود! انگار نه انگار که تازه داماد بود. حنظله وار نوعروسش را گذاشت و گذشت. گذشت تا به مرزهای عاشقی نزدیک تر شود. 

۱۴ فروردین آغاز زندگی مشترک با معشوق زمینی بود و ۳۱ شهریور همان سال جدایی! سخت بود اما دست خودش نبود! معشوق آسمانی دلش را بیشتر برده بود!

***

امتداد مسیر چشمهایش به نقطه ای بی انتها می رسد. صدای رسایش این بار می لرزد.

آلبوم را که ورق می زند تصاویر به حرکت در می آید و گفتگوها زنده می شود. ماشین زمان او را به گذشته ها می برد.

می گوید: درست ۲۰ سال پیش در چنین روزی بود که آمد. اما نه روی پا که بر دستهای عاشق مردمی که آن روزها همه یک دست و یک صدا داشتند. با چه شکوهی تازه داماد را بدرقه کردند تا حجله نور!

***

مدتی پیش همین جا بود. ظهر عاشورا با پای برهنه توی هیئت در حال عزاداری! مداح چه با سوز و نوا می خواند و مردم چه با شور و حرارت به سینه می زدند. ساعتش را که نگاه کرد نتوانست تاب بیاورد. از بین عزاداران جدا شد و به سمت مداح رفت و کوتاه  و مختصر حرفهایی را در گوشش زمزمه کرد.

پایین که آمد، ندای ملکوتی اذان برخاست و گریه عزاداران بیشتر شد. مداح می گوید آمد و در گوشم گفت: امام حسین(ع) برای اقامه نماز به شهادت رسید و تو اگر مداح و مرثیه سرای حسینی اذان بگو!!

برای خواندن ادامه ماجرا روی این لینک کلیک کنید

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۳ |

در دنیای مردگان خاطرات کودکی اش را مرور می کند.

اول از همه می رود سر قبر بابا حبیب الله. پدربزرگ مادرم را می گویم. تصویری مبهم از پیرمردی با کلاهی بافتنی بر سر، از او در ذهنم دارم. وقتی که بچه بودم یک بار دست در رفته ام را جا انداخته بود. 

بالای سر دو تا قبر دیگر هم می نشیند و فاتحه می خواند. من آب می ریزم و او با دستهای پینه بسته اش سنگ ها را با وسواس خاصی می شوید.

***

سر قبر بی بی که می رسم دلم می گیرد. خدا بیامرز چند سال آخر عمر گوشهایش سنگین شده بود. خیلی دوست داشتم سر کار که رفتم برایش سمعک بخرم تا بتواند صدای تلویزیون را خوب بشنود، اما قسمت نشد! رفته بود بازار گلپایگان که یک موتوری دفتر عمرش را بست. آن موقع اصفهان دانشجو بودم. هر وقت که به خوانسار می آمدم با قرآن کوچکی سر مزارش می آمدم و کلی اشک می ریختم. می گویند خاک سرد است! حالا دیگر سالهاست که فاتحه خواندم بیشتر از توی ماشین شده، آنهم وقتی مسیر خوانسار گلپایگان را طی می کنم. در سال دو سه باری بیشتر "فرصت نمی کنم!" به دیدارش بیایم! 
خدایی چه ربطی به خاک دارد؟ این ماییم که بیوفاییم!

***

می گوید روی قبر سکینه هم آب بریز. "خدا رحتمش کنه، همیشه میومد قبر بی بیتو می شست."

***

پدربزرگ چند متری پایین تر، سالهاست که آرام خوابیده. مامان می گوید:  4 سالم بود که دختر عمویم آمد و گفت: پدرت مرد! خاطرات چندانی از او به یادش نمانده. یادش می آید وقتی داشتند پدرش را خاک می کردند، او بالای قبر گریه می کرد. نه به خاطر بابا که برای این که دلش نقل هایی که کنار قبر می ریختند را می خواست، اما هیچکس نفهمید که این دخترک یتیم دلش چه می خواهد!

ناخواسته پرده ای از اشک جلوی چشمهایم را گرفت و بغضی راه گلویم را...

***

 می گوید: اینجا هم آب بریز! به شوخی می گویم: مامان تمام قبرستونو که شستی!! اما می دانم که کنار قبر هر "مرده"، کلی خاطره برایش "زنده" می شود! عمه جان جان، عمو سید ابوتراب پسر سید بابا، دختر عمو اعظم، ....

***

می گوید وقت داری کنار امامزاده برویم؟  فرمان را به سمت امامزاده می پیچم و می گویم برویم.

وسط میدان مقابل امامزاده سنگ قبری است که یادم می آید قبلاً هم برای خواندن فاتحه با مادرم آن را دیده بودم. می گوید: "یادش بخیر. کوچک که بودم هر وقت توی امامزاده تعزیه بود، مرا هم با خودش می برد. وسطهای تعزیه خوابم می برد. آخر تعزیه با نیشگون مرا بیدار می کرد از بس خوابم سنگین بود!" خدا رحمتش کند. مادر بزرگ پدری او بود. می گفت خیلی مومن بود و از فرط علاقه به تعزیه، آخرش هم در سکوی تعزیه خاکش کردند.

***

هیچکس توی امامزاده نیست. ضریح را دور می زند و در هر ضلع سلام و صلوات و آیه می خواند. خدا رحمتش کند بی بی را! انگار هم اوست که دارد زیارت می کند. دور ضریح چوبی می چرخید و دعا می کرد. می گفت 50 تومن توی ضریح واست انداختم که دانشگاه قبول بشی. آنوقتها چه معجزه ها که نمی کرد این پول های کوچک!

***

در ورودی امامزاده فاتحه ای هم بر قبر پدر بزرگ و عمو می خواند، اما کار این جا تمام نمی شود. توی حیاط پشتی امامزاده هنوز چند نفر منتظرند. بعد از گذشت سالها از ترک وطن، الان آمار مرده هایی که می شناسد از زنده ها خیلی خیلی بیشتر شده اند!

موضوع فقط فامیلها نیستند. از خیلی از این ها خاطره دارد. روی آخرین سنگ می گوید: من از این یه چوب خوردم! ملای مکتبخانه بود! کوچک که بودند دایی حسین چوغولیش را پیش او کرده بود و او هم یک ترکه نثارش کرده بود. اما این باعث نمی شود که برایش فاتحه نخواند.

- بذار به فاتحه هم واسه این بخونم. کوچیک که بودم، پشت سر این آخونده چند سال نماز می

خوندم. خدا بیامرزدش...

***

بیرون از امامزاده پیرزنی عصا به دست ایستاده و نگاهمان می کند. ذوق کنان به سمت او می رود. از فامیلهایی است که من هرگز نمی شناختم. بعد سالها دوباره دیدن کلی ذوق می کنند و با هم خوش وبش.

***

وقتی بر می گشتیم داشتم فکر می کردم که قبرستان موزه ای از سنگ نیست، و سنگ قبر تنها یک سنگ! درست است که  زندگی همه کسانی که با آنها خاطره داریم و داشتیم در زیر این سنگهای کوچک مستطیلی شکل، قاب می شود (قابی سرد که دست روزگار کم کمک گرد فراموشی را نیز بر آن می افزاید)، اما خارج از این سنگها، چیزهایی است که هرگز فراموش نمی شود. خاطراتی که ساخته ایم و با خود نبرده ایم. زخمی کاری که بر دلی زده ایم یا مرهمی که بر زخمی نهاده ایم... 
آری! وقتی که از خودمان خاطرات قشنگ و زیبا به یادگار بگذاریم، آن وقت است که قبر می شود آرامگاه و قبرستان، آرامستان! 

--------------------
پ ن 1: یعنی می شود خدا رحمتمان کند؟!!

پ ن2: پرواز را به خاطر بسپار که پرنده رفتنی است...

پ ن 3: اگر یادتان بود و باران گرفت/ دعایی به حال بیابان کنید...

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۳ |
سلام خدمت دوستای خوبم!

شرمنده از اینکه اینجا کم کار شدم. بیشتر وقتم رو روی سایت خوانسارنیوز گذاشتم. امیدوارم که با حضورتون و ارائه نظرات ارزشمندتون بتونم کیفیت این سایت تحلیلی خبری رو بالاتر ببرم.

دعوتتون می کنم به خوندن جدیدترین مطلبم توی این سایت با عنوان "اوقاتی به نام فراغت!"

لطفاً کلیک کنید!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۳ |
باران آمد...

روز خوانسار با باران آمد...

آن "مرد" در "باران" به "جشن روز خوانسار" آمد!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۳ |
سلام. سال نوتون مبارک

جاتون خیلی خالیه. چند روزیه بر حسب توفیق  عیدهای هر سال، مهمان خانواده محترم همسر هستیم. خب طبیعتا حیفه که ادم توی این ایام، توی خونه بمونه و از طبیعت زیبای شمال لذت نبره.
سفر خودش یه کلاس بزرگ درسه و من سعی می کنم مثل یه محصل خوب ضمن لذت بردن از زیبایی های خدادادی، از بعضی چیزهایی که این جا می بینم درس بگیرم. معمولاً چیزهای جالبی اینجا می بینم که قبلاً توی بعضی پستها هم بهشون اشاره کردم. (البته نقطه ضعفهایی هم به ویژه در مدیریت شهری و منطقه ای دیدم که واقعاً واسم زجرآوره و یه موقعی بهش اشاره می کنم)

یکی از موارد جالبی که دو سه روز پیش موقع رفتن به ماسال دیدم و البته نمونه ش رو بارها توی شمال دیدم، اینه که هر وقت یه ورزشکار، هنرمند یا هر فرد دیگه ای یه رتبه عالی مثلاً در سطح کشور، استان و گاهی منطقه میاره، دوستان یا هم محلی هاش توی خیابون یا میدون اصلی و یا جلوی خونش با نصب بنر یا پارچه بهش  تبریک میگن و اونو حسابی تشویق می کنند. شاید به نظر بیاد که این کار مهم نیست اما من فکر می کنم یه جورایی احترام به وجود خود شخصه و می تونه مشوق اون و خیلی هایی دیگه هم باشه و نقش مهمی هم در تحکیم مهربونی و محبت داشته باشه؛ ضمن این که انرژی مثبتی هم به کل شهر می ده.

متاسفانه توی شهر ما گاهی افراد موفقیتهایی رو حتی در عرصه کشوری کسب می کنند که مغفول واقع می شه و حتی مسئولین هم فراموش می کنند که یه تبریک خشک و خالی به این افراد بگن. اما در عوض وقتی خدای نکرده یه نفر عمرشو به شما می ده یهو می بینید یه کوچه رو بنرهای سیاه رنگ پر می کنه. بنرهایی برای همدردی واسه کسی که نه دیگه هست نه اینها به دردش می خوره. بنزهایی که انرژی منفی توی شهر منتشر می کنن.

یعنی توی این شهر انگار مردن بیشتر اهمیت داره تا موفقیت!

کاش این فرهنگ مرده پرستی توی خونسار جاشو به یه سنت قشنگ -نه الزاماً مثل اون چیزی که در بالا اشاره کردم- بده تا زنده ها از با هم بودن بیشتر لذت ببرند.

زنده باشید!

------------------------
پ.ن: 
را و روش مرته پرسد قربون
ای مرته پرسه چشم مسد قربون
دسی گه تو فردا به سر گورمه نه
امرو باره ری دلم نه دسد قربون

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در شنبه نهم فروردین ۱۳۹۳ |
زیباترین هنر بهار یادآوری دوستی ها و به یاد هم بودن هاست

دوستتان دارم

سلام بر شما

سلام بر بهار...

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۲ |

در آخرین شب ماه صفر، چندین پیامک از برخی دوستان به دستم رسید با این محتوا و مضامین مشابه که:

رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله فرمودند:هرکس بشارت ماه ربیع الاول را به من بدهد من هم بشارت بهشت را به او می دهم .

ورود به بهشت آن هم بی هیچ زحمتی و آن هم با یک بشارت ماه ربیع قظعاً وسوسه انگیز است، اما این جمله، کلامی بسیار قابل تامل است. چرا که اولاً باید دانست که تفاوت این ماه با سایر ماه ها در چیست که این چنین از دیگر ماهها تفکیک و عنایت ویژه ای به آن شده است. ثانیاً با این وجود، تکلیف مجازات گناهکاران و مجرمانی که با بشارت این ماه خود را از شر تمامی ظلم و ستمی که به عنوان حق الله و حق الناس روا داشته اند، رها می کنند چه خواهد شد؟!

امیدوارم برخی دوستان بنده را متهم به شک در همه احادیث و روایات ائمه معصومین و حضرت رسول (ص) نکنند، اما از آنجایی که اسلام دین تعقل و تدبر است، من معمولاً احادیث اینچنینی را بدون تحقیق و اطمینان از صحت آن نمی پذیرم. بر همین اساس طی جستجوهایی در سایتهای مختلف به مطالبی در این رابطه برخوردم که خواندن آن برای دوستان عزیز علاقمند به تحقیق در این رابطه نیز خالی از لطف نیست

1. ماجرای پیامکی که هر سال چندین میلیون بار بین مردم رد و بدل می شود+تحلیل فقه الاصولی

2. بحثی روایی -تحلیلی در مورد ربیع الاول و بشارت بهشت

3. نظر سایت راسخون در این خصوص

4. استفتاء رهبر انقلاب: خرافات شب اول ربیع مستند روایی ندارد

5. بشارت به آمدن ماه ربیع خرافه است

6. بشارت به پیامبر (ص)در پایان صفر/ورود خرافی به بهشت با زدن هفت در

7. بشارت پایان ماه صفر ؛ حقیقت یا اشتباه ؟

 

----------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن1: قدر مسلم آن که این گونه پیامک ها اگر مبنا و مأخذ درستی هم ندشته باشند، دست کم برای مخابرات که درآمد خوبی دارند!!

پ. ن2: از دوستان عزیز خواهش می کنم که در صورت ارائه نظراتی دال بر رد یا تایید مطلب فوق، حتماً به اسناد و مدارک معتبر اشاره فرمایند.

 

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در دوشنبه شانزدهم دی ۱۳۹۲ |
این مطلبو توی پیج یکی از دوستانم توی دیم بووووق خوندم، به نظر زیبا و قابل تأمل اومد:

در مهد كودك های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر كی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یك بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

 در مهد كودك های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یكی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میكنن و همدیگر رو طوری بغل میكنن كه كل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و كسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.

 با این بازی ما از بچگی به كودكان خود آموزش میدیم كه هر كی باید به فكر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و كمك به همدیگر و كار تیمی رو یاد میدن!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه چهارم دی ۱۳۹۲ |

پای سیستم نشستم و دارم کارهامو می کنم و همزمان گوشم هم به تلویزیونه.

برنامه گلخونه (شبکه 3) یه نظر سنجی تبلیغاتی گذاشته واسه یکی از شرکت های معروف چای با 500 هزار تومان جایزه به قید قرعه برای 3 نفر از شرکت کنندگان.

سوال مسابقه از این قراره:
به نظر شما کیفیت چای .....  چگونه است؟
الف: عالی!
ب: خیلی خوب!
ج: خوب!

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در جمعه بیست و نهم آذر ۱۳۹۲ |
 
مطالب قدیمی‌تر