چند سالی از آمدن ادوات سنگین کشاورزی نمیگذشت و رفته رفته مردم با استفاده از آنها بیشتر آشنا میشدند. دیگر نیازی به کوبیدن خرمن طی روزها و زیر برق آفتاب نبود.دیگر گاو و گاواهن را به کناری گذاشته بودند و از تراکتور در کسری از ساعت به بهترین نحوی برای شخم زدن زمینشان استفاده میکردند.

تکنولوژی هم پا به پا پیش می آمد و سوار شدن روی چون (چوم) دیگر به آرزو تبدیل شده بود اما در این میان هنوز افرادی بودند که به همان روش های قدیمی اکتفا میکردند. چون و هیشون و ...   وای چه دردسرهایی.

کسانی که از تکنولوژی استفاده میکردند خوب میدانستند که ازآن همه زحمت چقدر راحت شدند و آندسته دیگر هم به همان دنیای خودشان اکتفا کرده بودند و با آن حال و هوا دلخوش بودند . از آن همه هیاهو و سر و صدا و دردسرها خبری نبود.


آتشهای زغالی جای خودشونا به آتشهای نفتی و گازی و گاهی هم برقی دادند.روزها و سالها به سرعت یا به کندی گذشت و حتی دسته دوم هم ناگزیر به پذیرفتن شرایط جدید شدند . همه یادگارهای روزهای قدیم را به گونه ای دور کردند و یا دور انداختند.

 

اما حالا همون یادگارها را که روزی با تنفر به دورانداختند باچنان احترامی و شاید با پرداختن وجه گزاف میخرند و دکور خونشون میکنند و به آن فخر میفروشند.

مردم به اشیای قدیمی میبالند ولی آنها ازمردم بی وفا مینالند.آنها عاشق روح انسانها هستند نه روی آنها. روی سیاه یک سماور زغالی خیلی بیشتراز رنگ برنجی ِ تروتمیز گوشه تاقچه ارزش دارد. چون هر وسیله ای وقتی ارزش دارد که با نام آن مطابق باشد. و از خودشان میپرسند ما اینجا چه کاره ایم؟