از این ماه منام مث همه شما خاطرات زیادی دارم . از کوچیکیم که درست سی و خورده سال پیش ماه رمضون  مثل امسال تو تاوسّون افتاده بود و همه با این که زحمت زیادی میکشیدند ولی روزه شونا نمخوردند . من با اینکه خیلی کوچیک بودم سعی میکردم چند تایی را روزه کامل بگیرم . آخ که چندی گشنگی اذیتم میکرد . یادمه از ظهر که میگذشت چنان گشنم میشد که از بیحالی خوابم میبرد وبعد از مدتی دوباره از گشنگی وخ میسادم. به ساعت نیگا میکردم . به هوای رو به غروب . به سفره ای که تو ایوون پهن شده بود و حاضر و آماده منتظر صدای الله اکبر اذون . به سبزی های تازه و خیس که کنارش قالب پنیر گلپایگون با فرم کج و مجش که تازه از تو بولکه در اومده بود.

مادرم همیشه حیاطا قبل از اذون آب میزد و انگارحیاط خونه با اون حوض آبیش که گُلای لاله عباسی دور اون ، مثل تاج گلی روی سر عروس باشه ، همیشه منتظر یه مهمون بود . بوی خاک نم خورده حیاط تحمل منا زیاد میکرد و عاشقونه جلو تر از همه سر سفره میشستم تا اذون  که گفته بشه اول از همه با پارچ دوغ شروع کنم.  

اما یکی از آداب و رسوم خوب اونوقتا، تلاوت یک جزء قرآن بود که تو بعضی مچتا خونده میشد. مثلا مسجد حاجی همیشه بعدِ نماز عصر میخوندند و مردمی که از صبح تا ظهر به بیشتر کاراشون رسیده بودند اونجا جمع میشدند تا هم قرآنشونا بخونند و هم بعدش همونجا استراحتی کرده باشند. بعضی مسجداآم بعد افطار میخوندند.

اما خاطره من از اینجا شروع میشه که :

یه سال که تصمیم داشتم قرآنا ختم کنم به رفیقمام گفتم که اونام هر روز یه جزء قرآن بخونه .اونام قبول کرد.

 آخرای ماه رمضون شده بود و من اتفاقی دیدم هنوز آقا سوره ی بقره را تموم نکرده .

 بشش گفتم: تو چکا انقد عقبی؟

و اون جواب داد: مگه باید کجا باشم؟

من گفتم: الان باید دیه آخرای قرآن باشی !!!

اونا با تعجب گفت : بمین بشم گفتی هر روز یه جزیی قرآن بخونم، منام خوندم .

و بعد فهمیدم رفیقمون تا حالا فکر میکرده جزیی قرآن یعنی قسمتیشا (هر چقد خواس) بخونه .

 

طاعات و عبادات همه شما قبول.

همچنین بخوانید:

اولین نماز جمعه

خاطره یک شب قدر

اندر حکایت روزه خواری