آخرین به روز آوری سایت چهارشنبه ۲۹ فروردین ماه ۱۴۰۳

گلها و سبزیجات بهاری در ارتفاعات گلپایگان -موسیر ، لاله ، مرزنجوش ، شوید



آخاله در قبال تبلیغات هیچ مسئولیتی ندارد...



دارو درمانی دربیماری های التهابی آرتریت روماتویید و نقرس


پوشاک (برند)


یادی از گلپایگان - استاد سعیدی


ویدئوی مناره سلجوقی گلپایگان

مناره سلجوقی گلپایگان که از آن به عنوان بلندترین مناره آجری نام می برند ، گویی امتداد پیشینه کهن این خطه را برابر دیدگان هر هنر دوستی آشکار می کند این بنا که به عنوان بلندترین مناره آجری سلجوقی قرن پنجم هجری قمری ایران از آن یاد شده با قدمتی حدود 900 سال همچنان در برابر عوامل طبیعی زلزله، باد، باران، سرما و گرما سرفراز برجای مانده است.


خانه ها و کوچه باغ های دیدنی حسن حافظ


مسجد تاریخی حاج ملاعلی

شبستان تاریخی مسجد حاج ملاعلی با معماری زیبا در مرکز شهر گلپایگان در خیابان مسجد جامع واقع است این بنای ارزشمند با قدمت 200 ساله هم اکنون قابل استفاده و بازدید دوستداران میراث فرهنگی می باشد











سقراط اسطوره یا حقیقت!

روز موعود فرا رسید. هنگام غروب آفتاب است و زمان اعدام در قانون آتن. زندانبان ظرف نوشیدنی زهرآلودی برای سقراط می آورد. مرد آن را در دست گرفته و با ثبات و آرامشی که ویژه است سقراط را، تا ژرفای آن را سر می کشد. سپس راه رفتن با آن حال را می آغازد. تا که احساس می کند گامهایش سنگین شده و از رفتن بازایستاده است. بر پشت می خوابد. همان گونه که زندانبان گفته بود. بدنش آهسته آهسته از بخش پایین سرد می شود تا به بالای بدن می رسد و قلب تپندة سقراط در اثر زهر از تپش باز می ایستد. سرانجام اقریطون دهان و دیدگان سقراط را فرو می بندد. و سقراط، این حکیم بزرگ به خواب جاودانه فرو می رود. و با این خواب همیشگی مرگ، سقراط جاودانه می شود. « تاریخ نیز از وی چهره ای افسانه ای ساخته و او را به شکل یک انسان نمونه معرّفی کرده است » (از سقراط تا ارسطو / 60). این جاست که باید پرسید: آیا سقراط و ... افسانه است یا حقیقت؟!

محمّدحسن توکّل گلپایگانی

سقراط اسطوره یا حقیقت!


   





   
      محمّد حسن توکّل گلپایگانی
        تیر 1398
                                                                     سقراط : اسطوره یا حقیقت!
       سال ها پیش نوشتم: « سکوت سقراط » ! مقاله ای چند صفحه ای و دست نوشته ای در تاریخ 1363. در آن جا مطالبی در خور زمان و شرایط و نیاز نوشتم. اتفاق را در کلاس سوم ریاضی برای دانش آموزان خواندم. کلاسی که امروز اکثرشان در سطوح بالای علمی و استادی دانشگاه و کاری هستند. آخرین عبارت این بود: « این جمله را نیز از معلّم انشا بشنوید که: حرف یا حرف هایی باید زد که مفید باشد و مؤثّر و در زمان، و گرنه سکوت افضل است» نوشتة دیگر هم بود: « آتن در محکمة داوری! » که عنوان شد برای چندین مقاله و سروده. این نوشته در حقیقت، تمّدن یونان و آن همه سر و صدا و به رخ کشیدن ها و از این قبیل را به چالش می کشد. زیرا در این تمّدن، انسان است که به واقع بَرخی (قربانی) می شود تا خواسته ها و مقاصد و منافع و ثبات حاکمیت دست اندرکاران در زمان و شرایط برآورده شود. بنابراین عنوان نوشته گویای درون مایه آن است. از طرفی نبوغ انسانی و استوار گامی در مسیر دادورزی و آزادگی و فضیلت و ارزش، در معنای زیستی و به گونه ای عینی (رِآل) نه که نوشته های در کتاب ها و بافته پردازی های فیلسوفانه امثال ارسطو که جز سربندی و صرف وقت، بهره ای نداشته و ندارد؛ در آتن باستان - چنانچه  از تاریخ مکتوب بر می آید - ارمغانی زهرآگین و خطرناک بود. و دموکراسی در آتن با این نگاه و دریافت تنها یک ترفند است و سربندی بزرگ تا شهروند آزاده برخوردار از ارزش های انسانی در نیابد در درون چه می گذرد و چگونه سرنوشت زیستی و حتّی ارزشی آنها بازیچه شماری اندک از مدافعان این دموکراسی و در رأس هرم جامعه قرار گرفته، شده است. بنابراین سقراط که آموزگاری است بریده از حاکمیت دست اندرکاران و اصطلاحاً فیلسوفی است دوره گرد و کلاس های آموزشی اش متن جامعه است به ویژه جوانان؛ با این دموکراسی سر سازش ندارد. و سرو کارش با مردم و جوانان است. و به بازسازی و اصلاح فکری و جهت رفتاری شان می پردازد. هم آن هایی که مارهای ضحّاکیِ فضای زیستی وسیاسیِ آتن، و سوفیست ها (سوفسطائیان) مغزسرشان را دست کاری می کنند و از خویشتن ارزشی - انسانیِ خویش خالی شان می سازند و در نتیجه هر بهره ای که می خواهند از آنها می گیرند؛ بهره ای ابزاری! سقراط با این نسل سر و کار دارد و به این ها آموزش می دهد تا خود را بیابند. و نیک هم دریابند که در برابر ترفندهای موجود چگونه برخورد کنند و راه درست زندگی را پی گیرند. و به ویژه شرایط دموکراسی نوپا و ناشناخته آتن هرچند مزایایی داشت و تا حدودی از ستم و تجاوز حقوقی « حکومت اشراف » یا اریستوکراسی که بنیانش بر وراثت و شرف خونی و در عین حال امکانات گستردة اقتصادی بود، ذهن نخبه های انسان دوست آتن را برانگیخت که راستی را، این هم راه کاری جدید و تزویری است با یک سرپوش حساب شده به نام demos"" (مردم) و kratia"" (حاکمیت). یعنی « دموکراسی ». همان « دموکراسی سیاسی که ابتدا در دولت شهرهای یونان، به ویژه در آتن - ق پنجم پیش از میلاد - ظاهر شد و در آن عموم مردم، مستقیماً در وضع قوانین شرکت می کردند. امّا زنان و بردگان حق شرکت نداشتند » (فرهنگ سیاسی / 88). سقراط که خود، شهروند آتن بود و دقیقاً فضای زیستی و سیاسی و اجتماعی آتن را می شناخت، دموکراسی را تزویری می دانست در جهت به زنجیر کشیدن همین مردم و سرکوبی استعدادهای انسانی تا با « مطلق انگاشتن ارادة  اکثریت و تحمیل آن بر همگان » مجوّز هر گونه جنایت و آدم کشی و کثرت اندوزی و غارت اموال عمومی و جنگ افروزی و تجاوز حقوقی از هر نظر، به ویژه بر طبقة ناتوان جامعه از بردگان و دیگران، به همان حاکمان اریستوکرات یا « شایسته سالار » با تغییر نام، داده شود. وبا این شیوه و با بهره برگرفتن از افکار عمومی مردم، مردمی که اهل تمیز نیستند، نه خود را می شناسند و داشته های خویش را، نه حاکمان و بازی های سیاسی آنها را؛ هر صدا و امّا و چرایی را هر چند برحق و درست و در مسیر دادورزی و ارزشهای انسانی و آزادگی باشد، در نطفه خفه کنند. و این اوج فاجعه است! پس سقراط که خار راه قدرتمندان است و آزادانه اندیشه های خود را در میان مردم و جامعة یونانی آن روز نشر می دهد، هرگز هم ادّعای خردمندی و خودبینی علمی نکرده است و آشکارا می گوید:
« اگر بدنام – متّهم – نمی شدم که سقراط تمامی دانایی را به خود بربسته است، می گفتم که هیچ نمی دانم ».
و با این شیوه و نگرش، مردم و به ویژه جوانان را که لبریز از احساس اند و در جست و جوی راه درست زندگی و برخورداری از امکانات و استعدادهای خویش، به « خودشناسی » فرامی خواند، آن هم با بیان معروف « خودت را بشناس »؛ همین مدافعان دموکراسی با برچسب بس سنگین و ناروای « خدانشناسی، جنایت علیه منافع کشور و فاسد کردن اخلاق جوانان، او را بدنام می کنند. با این حال « آنچه او دربارة انسان و خدایان تعلیم می کرد، رسوم و آداب جامعه را که عوام فریبان شهر به اتکای آنها بر عامّه مسلط بودند، عرضه شک می ساخت و به همین سب نفوذ وی در جوانان برای این دموکرات های مرتجع تحمل ناپذیر بود » و « عوام فریبان ارتباط یاران سقراط را با « شمار قلیل » طبقات اشرافی (olihgarchy) بهانه یی برای تحریک عوام بر ضدّ وی کردند و خود او نیز که حکومت حکیمان را بر حکومت عوام ترجیح می داد، شکل منحط دموکراسی آتن را استهزا می کرد و در برخوردی که بین این دو فکر روی داد، پیروزی عوام فریبان، سرنوشت سقراط را تعیین کرد. مخالفان او را به بی دینی و گمراه کردن جوانان متهم کردند ». (با کاروان اندیشه/248). و با این ترفندها و عوام فریبی هاست که مانع ایجاد می کنند تا نتوانند پیام انسانی خویش را آن گونه که بایسته است، ابلاغ نماید – همان خودشناسی. پس سقراط را به سرای داد! فرا می خوانند. و شمار زیادی قاضی و کسان دیگر در دادگاه حاضر می شوند تا او و شیوه اش را محکوم ساخته، زبان او را ببندند یا که محکوم به مرگ سازند. در نهایت هم به نتیجه می رسند و پس از درافکندن به زندان ، جام شوکران را بهره اش می سازند، تا آزادتر نفس بکشند و با آسودگی و بی مانع بر سرنوشت همگان حاکم باشند. زیرا به بیان یکی از تماشاگران جایگاه داوری سقراط :« سیاستمداران از کسی که به گوششان بخواند که به جای اقدام در بهبود حال مردم و کشور، در خواب به سر می برند و رؤیاهای طلایی می بینند، بس بیزارند و نفرت دارند» و طرّاحان دموکراسی یونان که خود، از صاحبان قدرت و مُکنت و برخوردار از پشتیبانی اکثریت بودند – اکثریت رأس ها نه اندیشه های ژرفِ انتخاب گر – به ویژه در بزرگ شهر آتن، برای شان انجام هر کاری که با دستگاه حاکمیت زمان در یونان برخورد نداشته باشد، آزاد است و بی مانع !!


امّا سخن از « خرد زیستی » و عدالت و انصاف و پایداری در برابر ستم و بهره کشی و برده پروری و غارت اموال عمومی و برابری حقوق انسانی ( دقّت ! ) و فضیلت و خودشناسی و خودیابی و به گونه ای شفّاف و بی پرده در یافتن و فهمیدنِ « تضادهای درونی جامعه ی آتن و پیش از هر چیز توسعه طلبی و فزون جوئی سیری ناپذیر دموکراسی برده دار و خصلت امپریالیستیِ آن... »،که « بیش از هر جا بر اساس نظام برده داری شکل می گرفت و به کمال می رسید »( از سقراط تا ارسطو / 6 ، 2 – چاپ دانشگاه تهران – 1336 ) در این تمدن وحشیِ طبقاتی محکوم است و فرجام کار گوینده اش، دست کم، زندان و نوشیدن « جام شوکران » ! همان که سرنوشت سقراط را در قرن پنجم پیش از میلاد رقم زد. امّا از یاد نباید برد که « ... پیروزی سقراط، با نشر اندیشه های تازه یی در میان جوانان، بازار سوفسطائیان را از گرمی در انداخت و با این همه خود سقراط هم گه گاه نوعی سوفسطائی جدید تلقّی می شد ». ولی با وجودی که سقراط به دلیل ابراز اندیشه های نو، و رویارویی با فضای نا به سامان زمان - به ویژه از نظر فکری – و برانگیختن صاحبان قدرت، علیه او « معروض خشم عام و دچار تحریک عوام گردید » این مساﺋل اصلاً « سقراط را از راه خویش که حقیقت جویی بود، منحرف نساخت » ( با کاروان اندیشه /282 ) و بهایش را با پذیرش محرومیت و زندان و نوشیدن شوکران و در نهایت هم مرگ! پرداخت.


نتیجه تصویری برای سوفسطائیان

و این اوج ارزش یک انسان حقیقت جو است که با پایمردی و استوار گامی، موضع بان معارفی است که به آزادسازی هم نوع از لایه های ناراستی و نادرستی و ستم خودکامگان در هر زمان و زمین یاری می رساند. امّا بس دردناک و اسف بار است که در گذار تاریخ این موجود دو پا به نام آدم، پیوسته و بی وقفه، افراد دلسوز جامعه و مردم، پیراسته رفتار و بی چشم داشت و وارسته و با نجابت و صبورو ... هم سرنوشت سقراط بوده و هستند. گسترة این رخداد نامبارک در تاریخ بشر و عیان بودنش، نیازمند بیش بیان نمی باشد! تنها می توان گفت: « باَیِّ ذَنبٍ » ؟ راستی را به چه جُرمی و گناهی؟ و چرا...؟! و چه کسی در این محکمة داوری می تواند پاسخ دهد که این دموکراسی نوپای آتن که از مردم مایه می گذارد و اکثریت آرا، چگونه حقوق انسانی و ارزشی نخبه های اقلّیت جامعه را که به هر روی از اندیشه ای فرازمند و نگرشی باز و چشم اندازی فراتر از مکان و زمان و شرایط دارند و آزاده اند و نیک اندیش و متعادل و صلح طلب و در ستیز با تجاوز حقوقیِ انسانی و مخالف با اسارت فکری و بینشی و هر گونه بردگی، برآورده می کند و پاسخ می دهد؟! ومگر سقراط و جز او در یک نظام دموکراسی، هر چند انگشت شمار و حتّی مخالف نظام حاکم موجود و عمل کردهای آن، نباید برخوردار از حقوق انسانی فردی و اظهار نظر و به چالش کشیدن ناراست رفتاری و آگاه کردن نسلِ در حیاتِ « دموکراسی برده دار و برده پرور آتن » باشند؟!

     بنابراین هر چند سقراط هم بشر است با سرشت انسانی و دریافت های ویژه ای که نمی توان او را و مواضع برخوردی اش را در هر مورد و زمینه ای به طور کامل، و به دور از خطا دانست و این یک اصل مسلّم است که نیاز به شرح و بیان ندارد. امّا به این نکته باید توجه کرد که سقراط اهل کینه توزی و دشمنی ورزی نیست. حتّی با سوفیست ها و دموکرات ها دشمنی نمی کند. زیرا او حقیقت را می جوید و عدالت و فضیلت را برای همگان می خواهد. سقراط چونان است که یک قاضی پاک طینت و آگاه در محکمة داوری و قصدش « اصلاح » است و نیک سازی زندگی فرد. آری! او فرد را بر جامعه برگزیده است. زیرا معتقد است که این افراداند که جامعه را می سازند. و پرسش بنیادی او این است: « چگونه باید زندگی کنیم »؟ ( از سقراط/66 ). در صورتی که شاگرد با واسطة او - ارسطو - « فعالیت اخلاقی در پهنه ی زندگی اجتماعی را مهم تر، کامل تر، زیباتر و خدایی تر از فعالیت اخلاقی فردی می شمارد. (کتاب اخلاق نیکو ماخوس، فصل نخست). و مهم ترین حقیقتی که ارسطو برای نخستین بار مطرح و بر آن تکیه می کند، این است که زندگی انسانی، یعنی زندگی اجتماعی. و می نویسد: « آدمی طبعاً جانوری سیاسی( شهرنشین یا اجتماعی) است.( از سقراط/201 -198 ) امّا سقراط به گونه ای دیگر می اندیشد و راه می نماید. او که با دموکراسی آتن مخالف است و حتّی رهبران اسپارت و نظام اجتماعی آن را بر دموکراسی آتن برمی گزیند و آنان را برای آتنی ها سرمشق و نمونه ی شایسته ی پیروی می داند. و آموزهای او برای گروه ها و افراد وابسته به طبقات اشرافی برگزیده ی آن کشش بیشتری دارد. سقراط با سوفیست ها هم اختلاف بنیادی دارد – همراه با هدف مشترک. یعنی پرورش انسان ها و آموختن « هنر زندگی ». و موضوع این پرورش، « جامعه » نیست، بلکه « فرد » می باشد. همان « اندیویدوالیسم » - individualisme – یا « اصالت فرد » و « فردگرایی ». یک تئوری سیاسی و نظریه ی اخلاقی که « سعادت فرد را هدف عمل اجتماعی زندگی می شمارد » ( فرهنگ سیاسی/ 35 ) و بانی نوین آن ژان ژاک روسوی فرانسوی در قرن هفدهم است. اصلاً از دیدگاه سقراط، هدف اصلی آموزش فلسفه – یا آموزه های دیگر – پرورش روح است. و گرایش اندیشه ی او به سوی « درون » می باشد؛ درون فرد. و تلاش می کند که افراد را از درون بیدار و هوشیار نماید و آنان را به « خوداندیشی » برانگیزد » ( از سقراط / 67 ) این دریافت ها و آموزه ها و جهت گیری ها بود که سبب شد تا هم نیروهای سیاسی و مظاهر قدرت هم گرایش های فکری سوفسطایی و پیروانشان فضا را بر سقراط تنگ نموده، در نهایت دموکراسی آتن که خسته و فرسوده از جنگ، کینه توز و ... دست به کار تصفیة جامعه ی آتن از عناصر ضدّ دموکراسی شد. آتش این انتقام جویی دامن سقراط را نیز گرفت. سقراط به دادگاه کشانده شد. و تهیه کنندگان دادخواست بر ضدّ سقراط از سرشناس ترین رهبران دموکراسی آتن بودند. ( از سقراط تا ارسطو / 63 ) به همین دلیل و دلایل است که دموکراسی وحشی و غلط انداز و از درون پوسیدة امروز دنیا که بنیانش بر همان برده داری و آدم کشی و سر به نیست کردن نخبه های انسانی ( دقّت ) و استعمار است و بهره کشی و تجاوز حقوقی بر همه ی ملّت ها در هر سرزمین، آن هم به گناه پایداری در برابر خودکامگان امپریالیستی غارتگر و سیاستمداران دیوانه ی در رأس قرار گرفته که ننگسار ( مسخ ) ثروت و قدرت شده اند، هر روز طرحی نو در می افکنند و تزویر و تهدیدی تا که ملّت ها با گونه های سرگرمی و نا به سامانی داخلی و آنارشیست رفتاری و آشفتگی روحی و روانی در درون و نمونه های گسترده ی دیگر، به خود و داشته ها و توانمندی های نیک سازی و بهبود شرایط زیستی خویش از هر نظر نیندیشند و راه خودشناسی و خودپایداری و تکیه بر استعدادهای پیدا و ناپیدای خویش را درنیابند و به جمع نیروهای کاری خویش و ایجاد نظم و برنامه ریزی و روشمند عمل کردن نپردازند. و در عوض تقلید از دیگری و دیگران و برتر شمردن آنان با « خودتحقیری » که گونه ای « خودکشی » و در خود فرو مردن، است و به گفته ی مولوی:
مر مرا تقلیــــدشان بر باد داد           ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!


نتیجه تصویری برای دادگاه سقراط

       به خودِ انسانیِ خویش در درون و داشته هاشان ایمان بیاورند و با این « خودباوری » و اعتماد به خویش و پایداری و شکیبایی و طرح و اندیشه و عمل ثابت کنند که اگر بخواهند و بخواهیم؛ می توانیم ! آن هم توانستن یک ملّت و مردم. و رفتن در مسیری شناخته و خودیافته، و بی بیم از سنگ اندازان مسلّح به جهل و ناآگاهی یا خود محورانی که حیات و منافع و سروری خویش را در ذلّت و بی ثباتی و از هم گسیختگی و سردرگمی و دقیقاً « احساس کهتری » ملّت ها، و به ویژه نسل جوان نیرومند و چکادنگر می دانند و پیوسته می نمایانند و تبلیغ می کنند که خود، هیچ نیستند و هیچ اقدامی مؤثر و دگرساز نمی توانند بکنند، مگر که از بیرون کسی بیاید و کاری بکند! این است معنای کوتاه در نگرش « خویشتن وجودی خویش را بشناس »، آن هم شناختی در جامعیّت بینشی و منشی. و رفتن و گام نهادن در مسیری شناخته و خودیافته. و این بود شعار سقراط که در « معبد دِلف » آن را با صدای بلند بیان می کرد: « خودت را به خود بشناس » !


نتیجه تصویری برای معبد دِلف

      امّا سقراط از کجا آغاز کرد، چگونه راه را پی گرفت و با چه امکانات، و با چه میزان از خودگذشتگی، و پای بندی اش به جایگاه زیستی و وطن تا چه اندازه بود، و روش او در رساندن پیام تا رسیدن به خودشناسی چگونه بود، و سرانجام چه شد و سقراط چگونه برخورد کرد؟ و چه نامی از خود در تاریخ واگذاشت و چه پیامی...؟
      سقراط همانند پدرش زندگی را با سنگ تراشی آغاز کرد. در همان آغاز جوانی گرایش به « حکمت » در او زیاد شد. این توجه به ویژه پس از برخورد با فیثاغورثی ها و اوروفیه در آتن در او به وجود آمد. پس پرورش عقل و تهذیب نفس را آغاز کرد. در نهایت به این اندازه از فهم و درک رسید که: « حکمت، کمال دانش برای کمال عمل است ». سقراط در به کارگیری عقل،شیوة همان سوفسطائیان در زمان را پی گرفت تا که برای خودش صاحب « روش » و « مکتب » گردید. پس امور مشکوک آنها را کنار زد. آتنی ها از بیان گسترده و، رسای او و پایمردی و استوار قدمی اش در گفت و شنودها شگفت زده می شدند. چون مدرسه ای در مفهوم معمول نداشت، هر جا که مردم جمع می شدند او هم آنجا حاضر بود و حرف های خود را می زد. سقراط ترجیح می داد که بیشتر با جوانان گفت و گو نماید و موارد نادرستی را که از نظر او سوفیست ها به کار گرفته، فساد فکری برای جوانان ایجاد کرده بودند، اصلاح نماید. وآنها را به خیر و نیکی و فضیلت – باز هم از نگاه سقراط – بینا گرداند و بر آگاهی و معرفتشان بیفزاید تا خود، « راه درست زندگی و به کارگیری استعدادها و نیروهاشان » را دریابند. در نتیجه سقراط « حکمت » را بی هیچ چشمداشتی به افراد می آموخت. حتّی معتقد بود که امانتی آسمانی بر دوش دارد و خداوند او را بر پای داشته که به تربیت عمومی پردازد بی این که بهایی طلب کند. پس باید به فقر و محرومیت رضایت دهد و از داشته های دنیایی دیده فروبندد تا این رسالت را به انجام رساند.


نتیجه تصویری برای گفتگوی سقراط با جوانان

     از سویی سقراط یک وطن دوست صادق و سپاهیِ دلیر بود که در دو نبرد ملّی شرکت کرد. او فردی آرام و خون سرد و در عین حال، شجاع و شکیبا در پذیرش ناخوشایندی های نظامی بود.

    شیوة آموزشی اش چنین بود که با گونه ای « تجاهل » که یعنی « خود را به نادانی و بی اطّلاعی زدن » با افراد برخورد می کرد و وانمود می کرد که تسلیم سخنان و استدلال های فرد مقابل شده است. سپس سوال هایی می پرسید و تردیدهای خود را نسبت به گفتار او- یا آنان – عرضه می داشت. چون تسلیم نمی شدند آنها را به گونه ای دچار « تناقض » می کرد و وامی داشت تا به اختیار خود، به نادانی خویش در آن موضوع اقرار نمایند.
    بنابراین « تهکّم سقراطی » عبارت بود از « تصنع الجهل ». یعنی جهل و نادانی خودساخته و « تجاهل العارف ». و هدفش این بود تا « خرد » افراد را از « دانش سوفسطایی »  رها سازد و با این « آزادسازی » آنها را برای پذیرش « حقیقت » آن گونه که بایسته است، آماده نماید. با این شیوة آموزشی بود که نادل به خواه و ناخواسته، هر یک از این افراد در اندیشه فرو می رفتند که خودشان به کشف حق و راستی رسیده اند.
    بخش دیگر روش سقراط جنبة « تولید » داشت. منظور سقراط در این مورد چنین بود که هر یک از افراد و با آزادی و اندیشه و جست و جو وکاوش و بی بیم، « حق » را از وجود خویش استخراج کرده، بیرون آرند. و آشکارا می گفت: من شغل مادرم را پی می گیرم که « قابله » بود و به زنان یاری می رسانید تا کودک خویش را تندرست به دنیا آرند. پس با این شیوه به « تولّد دوبارة انسان ها » کمک می کنم. یعنی آنها را یاری می نمایم تا خویشتن وجودی خویش را بکاوند، بشناسند، بیابند و متولّد سازند. زاده ای نوین و خودیافته و رسته از لایه های ساخته و پرداختة زمان و شرایط و به ویژه تبلیغات از خود بیگانه ساز و « مغلطه آمیز سوفسطائیان »!
    با این شیوة آموزشی است که فضای فرهنگی – سیاسی آتن حسّاس می شود و علیه روش سقراط موضع می گیرند. سقراط را به دادگاه فرا می خوانند و محاکمه می کنند. سقراط که به راه و روش خود ایمان دارد، آشکارا و بی بیم بیان می کند که اگر حتّی دادگاه او را بی گناه بداند، هرگز از روش آموزشی خود دست برنمی دارد و این شیوه را تغییر نمی دهد. راستی را چگونه تغییر روش دهد، در حالی که راه خود را با آگاهی برگزیده و درست می داند و از مردن و مرگ هم ترسی ندارد و آن را بر زیستن همراه با خیانت و سکوت و پذیرای ستم و انحراف شدن، ترجیح می دهد.
     پس با همان صدای رسا و صداقتی که ویژه است سقراط را، اعلان می کند که هرگز چشمداشتی بر مهربانی از سوی آنان ندارد و خواهان بخشایش نمی باشد. زیرا جایگاه ارزشی خود را والاتر و برتر از آن می داند و می یابد که در محکمة قضا، چونان که دیگران اظهار ناتوانی نموده، با تضرّع و زاری و دست کم گرفتن دریافت های معرفتی خویش جویای ترحّم و دل سوزی شود. از سویی در اندیشه نبود تا اعضای داوری و دیگران را با این شیوه شگفت زده نماید. و سقراط باید همان سقراط بماند و خود را در عمل بنماید و جاودانه سازد و هر گونه داوری را به تاریخ وابگذارد.
    پس از این است که کار دادگاه به پایان می رسد. و چنانچه نوشته اند با حضور 500 داور و دیگر حاضران، حکم اعدام سقراط صادر می شود و تا رسیدن زمان اعدام، راهی زندان می شود. سقراط در زندان است که دوستانش چاره اندیشیده اند تا او را آزاد کنند و از مرگ حتمی نجات دهند. آن هم آزاد ساختنی با گریز از زندان! و عُرف موجود آتن هم فرار در این حال را می پذیرفت. امّا سقراط بزرگ تر و هوشیارتر از این بود که چونان بردگان زبون بگریزد. از سویی پای بند بود که نباید « خلاف قانون وطن » رفتار کند و علیه قانون بشورد و آن را زیر پا بگذارد. زیرا خود و در سال های زیاد آموزش داده بود که در سایة همین قوانین اجتماعی است که افراد پرورش یافته، زندگی می کنند. بنابراین اگر مردم آتن و دست اندرکاران نظام سیاسی آتن یا کسان دیگر به هر روی نسبت به او ستم روا داشته، حق حیات را از او گرفته اند، او به چه دلیل قانع کننده ای قوانین مملکتی را دست کم گیرد و احیاناً زیستن در کنار بیگانگان را آغاز نماید. از سویی برای چه بگریزد. او که هرگز نمی تواند و آبشخور بینشی سقراطی که با عمری تلاش به آن رسیده به او اجازه نمی دهد که شیوة حکمت آموزی خود را نادیده بگیرد و از روشن گری های حقیقت جوی خویش دست بکشد. پس اگر از وطن خود به جای دیگر یا سرزمینی برود، آیا بیگانگان با شرح صدرتر از هموطنانش خواهند بود؟ هرگز! و آیا او را جای نمی دهند و ازاو دفاع نمی کنند تا در نتیجه بافته های فکری و اندوخته های حکیمانه اش را پنبه کند؟!... به هر روی و هر چه هست، سقراط ماندن در وطن و زندان و در نهایت سرکشیدن جام شوکران را ترجیح می دهد!


                                                                                 نتیجه تصویری برای جام شوکران سقراط

     روز موعود فرا رسید. هنگام غروب آفتاب است و زمان اعدام در قانون آتن. زندانبان ظرف نوشیدنی زهرآلودی برای سقراط می آورد. مرد آن را در دست گرفته و با ثبات و آرامشی که ویژه است سقراط را، تا ژرفای آن را سر می کشد. سپس راه رفتن با آن حال را می آغازد. تا که احساس می کند گامهایش سنگین شده و از رفتن بازایستاده است. بر پشت می خوابد. همان گونه که زندانبان گفته بود. بدنش آهسته آهسته از بخش پایین سرد می شود تا به بالای بدن می رسد و قلب تپندة سقراط در اثر زهر از تپش باز می ایستد. سرانجام اقریطون دهان و دیدگان سقراط را فرو می بندد. و سقراط، این حکیم بزرگ به خواب جاودانه فرو می رود. و با این خواب همیشگی مرگ، سقراط جاودانه می شود. « تاریخ نیز از وی چهره ای افسانه ای ساخته و او را به شکل یک انسان نمونه معرّفی کرده است » (از سقراط تا ارسطو / 60). این جاست که باید پرسید: آیا سقراط و ... افسانه است یا حقیقت؟!

دست نوشته ای برگردان از عربی 1375
فشرده و بر افزوده ها تیرماه 1398
محمدحسن توکّل گلپایگانی

اين مطلب تاکنون 8081 بار مشاهده شده است.
مطالب مرتبط با محمّدحسن توکّل گلپایگانی

به مناسبت زادروز رسول اکرم اسلام (ص)
فاطمه‌ی زهرا، نمونه‌ی انسان تمام
بازهم: علی، امیر مؤمنان
سقراط اسطوره یا حقیقت!
پروین اعتصامی (اختر چرخ ادب)
فاطمۀ زهرا(س) ،« کوثرنبوّت »
پیش درآمدی بر: حافظ شیرازی، رندی معترض!
راستی را علی چه کسی بود؟ و امروز چه نیازمان به علی است؟
کجا خیزد از کار بی داد ، داد ؟



نام و نام خانوادگي:
پست الکترونيک:
سايت يا وبلاگ:
متن پيام:
تصوير امنيتي:



آخاله در قبال تبلیغات هیچ مسئولیتی ندارد.


آب و هوا

پیام های کلی سایت

تماس با ما


كلیه حقوق برای پدید آورندگان 
.:: آخاله ::. محفوظ است. | طرح و اجرا : توحید نیكنامی   | به روز رسانی محتوایی : محمود نیكنامی  
 | .Copyright © 2003-2012 Akhale.ir. All Rights Reserved
|
 | Powered By Tohid Niknami | E-Mail :
Akhale . com @ gmail . com |