همهي اينها درست. من قبول كردم. اما آيا شما با چهار بار حج تمتع و شش بار حج عمره براي يك نفر موافقيد در حاليكه من در همسايگي همين آقا خانوادهاي آبرومند را ميشناسم كه از نعمت پدر محرومند. دختر اين خانواده مظهر ايماننجابت و پاكدامني است. دوره ليسانس ادبيات را در دانشگاه تمام كرده با قاليبافي مخارج تحصيل خود و خواهر و برادرانش را فراهم ميكند. به تازگي نامزد شده است. اما آه در بساط ندارد كه مختصر جهيزيهاي تهيه كند و به خانهي شوهر برود. هميشه ساكت و آرام است. ام سكوت دردناك او از غوغاي دلش خبر ميدهد و سردي آرام زندگيش سوز ناآرام روحش را حكايت ميكند.
استاد علياكبر جعفري
در زندگي دردهايي است كه روح آدم را آهسته در انزوا ميخورد و ميتراشد.
صبح يكي از روزهاي آخر اسفندماه 1368 بود. هوا دلپذير و نور خورشيد صبحگاهي به زمين و ساكنانش گرما و طراوت ميبخشيد. من و چند تن از همكاران فرهنگي در حياط مدرسه سرگرم صحبت بوديم. حدود 30 دقيقه تا رفتن به كلاس فرصت داشتيم. در اين اثنا آقاي حاج ميرزا جمشيدخان ... به دبيرستان آمد. پس از سلام و احوالپرسي گفت: با اجازه شما من و همسرم عازم حج عمره هستيم و براي خداحافظي خدمت رسيدم. ما را حلال كنيد. ضمنا خواهش ميكنم در غياب ما مراقب پسرم داود باشيد كه از درسهايش عقب نماند.
آقاي الف: حاج آقا تاكنون چند بار مشرف شدهايد
- اگر خدا بخواهد و حضرت بطلبد!! چهاربار حج تمتع و پنج بار عمره رفتهام. اين بار ششم است.
او روبوسي كرد و رفت.
آقاي ب: يك بارش هم لازم نيست. پول مملكت را ببريم و به عربها بدهيم كه چي مگر همينها نبودند كه به ما حمله كردند جوانان ما را كشتند و شهرهاي ما را به ويرانه تبديل كردند.
آقاي ميم: برادر عزيز! خيلي اشتباه ميكني. حج يك امر الهي است. هر انسان مسلماني كه از هر نظر استطاعت داشته باشد بايد يك بار حج تمتع را به جاي آورد. اين مس له ارتباطي به حكومتها ندارد. بعلاوه حج براي دولت عربستان درآمدي ندارد.
آقاي ب: بسيار خوب با يك بار موافقم. ولي اين آقا و امثال او از حج چه ميفهمندغير از به جا آوردن يك سري اعمال آيا روح حج را درك ميكنند
آقاي ميم: قصد جسارت ندارم. روشنفكران ما هم درباره حج بدون مطالعه قضاوت ميكنند. حج زمزم جوشاني است كه هر سال امت محمد (ص) را از زلال انديشه و ايمان خويش سيراب ميكند.
حج آرايهها و نشانهها و رنگها و طرحهايي را كه دست زندگي بر اندام ما بسته است و ما را گرگ روباه موش و يا ميش پرورده است به دور ميريزد و ما را به قلهي رفيع انسان بودن همچنان كه در آغاز بوديم رهنمون ميگردد.
هر ساله تمام مسلمانان جهان به وسيله يك ميليون و پانصد هزار آموزگار حج و زائرين بيتاللهالحرام آموزش ميبينند.
آقاي س: آقاي ميم درست ميگويند. من هم يك بار به مكه رفتهام و در آغاز سفرم گرفتار چنين گمراهي و توهم بودم. گمراهياي كه روشنفكر غير مذهبي و مذهبي غير روشنفكر در ايجاد آن با هم شريك بودهاند و هميشه چنين است كه: ارتجاع حقيقت را به صورت خرافه طرح ميكند و روشنفكر خرافه را به جاي حقيقت طرد مينمايد.
نابينايان تصادف نميكنند درست مثل بينايان. كوربيناناند كه هميشه فاجعه به بار ميآورند. هيچ فاجعهاي از نيمه روشنفكري شومتر نيست.
در مناسك حج:
طواف عشق مطلق و سعي عقل مطلق است.
طواف جستجوي عطش و سعي جستجوي آب است.
طواف روح و ديگر هيچ است و سعي جسم و ديگر هيچ.
طواف همه او و سعي همه تو است.
طواف پروانهاي بر گرد شمع ميگردد و ميگردد و ... تا ميسوزد خاكستر ميشود در عطش محو ميشود و در سوز ميميرد.
سعي عقابي بر سر كوههاي سخت و سياه به بالهاي همت بلند خويش پرواز ميكند طعمه ميجويد طعمهاش را از دل سنگ ميربايد. آب زمزم.
آقاي ط را ديدم كه قطرات اشك را از گونههاي خود پاك کرده و زمزمه ميكند:
به كعبه رفتم و ز آنجا هواي كوي تو كردم
جمال كعبه تماشا به ياد روي تو كردم
شعار كعبه چو ديدم سياه دست تمنا
دراز جانب ش�عر سياه موي تو كردم
چو حلقهي در كعبه به صد نياز گرفتم
دعا به حلقهي گيسوي مشك بوي تو كردم
نهاده خلق حرم سوي كعبه روي عبادت
من از ميان همه روي دل به سوي تو كردم
مرا به هيچ مقامي نبود غير تو گامي
طواف و سعي كه كردم به جستجوي تو كردم
به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان
من از دعا لب خود بسته گفتگوي تو كردم
فتاده اهل مني' در پي مني' و مقاصد
چو جامي از همه فارغ من آرزوي تو كردم
آقاي ط ادامه داد: من هنوز سعادت زيارت خانهي خدا را نيافته ام. مقداري پول اندوختهام ولي براي ثبتنام كافي نيست. ميترسم بميرم و حسرت اين سفر را به گور ببرم.
آقاي ب: همهي اينها درست. من قبول كردم. اما آيا شما با چهار بار حج تمتع و شش بار حج عمره براي يك نفر موافقيد در حاليكه من در همسايگي همين آقا خانوادهاي آبرومند را ميشناسم كه از نعمت پدر محرومند. دختر اين خانواده مظهر ايمان نجابت و پاكدامني است. دوره ليسانس ادبيات را در دانشگاه تمام كرده با قاليبافي مخارج تحصيل خود و خواهر و برادرانش را فراهم ميكند. به تازگي نامزد شده است. اما آه در بساط ندارد كه مختصر جهيزيهاي تهيه كند و به خانهي شوهر برود. هميشه ساكت و آرام است. اما سكوت دردناك او از غوغاي دلش خبر ميدهد و سردي آرام زندگيش سوز ناآرام روحش را حكايت ميكند.
حق نمايان است در آيينهي اشك يتيم من شكوه كعبه را در آب زمزم ديدهام
همه منقلب شديم. آقاي ط اشك ريزان سر در گوش آقاي ب گذاشت و آدرس منزل آن دختر را پرسيد.
اجل مهلت نداد و آقاي ط چندي بعد فوت كرد و به ديدار حق شتافت. در مجلس يادبودش خاطره آن صبح پر خاطره ذهن مرا رها نميكرد. شب خوابيدم و در خواب ديدم آن عزيز در خاك خفته بر بالاي كعبه پرواز ميكند و با چهرهاي شاداب و خندان به من ميگويد:
امشب در سر شوري دارم
امشب در دل نوري دارم
باز امشب در اوج آسمانم
رازي باشد با ستارگانم
امشب يك سر شوق و شورم
از اين عالم گويي دورم
از شادي پر گيرم كه رسم به فلك
سرود هستي خوانم در بر حور و ملك
در آسمانها غوغا فكنم
سبو بريزم ساغر شكنم
با ماه و پروين سخني گويم
و ز روي مه خود اثري جويم
جان يابم زين شبها
ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بيخبرم ز شعف دارم
نغمهاي بر لبها
از خواب بيدار شدم. صبح به منزل او شتافتم. ماجراي خواب شيرين خود را با همسر آن بزرگوار در ميان گذاشتم. او گفت:
اشكهاي شوق آن دختر نازنين دم بخت مرواريدهاي غلتاني شدند و همسرم را به حج فرستادند.