به مناسبت زادروز رسول اکرم اسلام (ص)
کوتاه ترین ومورد اعتماد ترین راه
مصطفی مه می شکافد نیمه شب
ژاژ می خاید ز کینه بو لهب
آن مسیحا مرده زنده می کند
وان جهود از خشم سبلت می کند
( دفتر دوم مثنوی / 270)
فشرده ی اندیشه ی فلاسفه بزرگ ، متفکرین و پژوهشگران هستی شناسی از آغاز تا امروز ، چه آنانی که پای بند عقل اند وخرد ، چه تجربه گرایان و یا اهل مشاهده ، چه اشراقیون که در بند اشراقات درونی و قلبی اند و پای استدلالیان را چوبین و بی تمکین می دانند ، همه و همه از یک نظر تلاش کرده ومی کنند تا وجود خدا را اثبات کنند و برای خواننده ی آثار یا شنونده ی بیان و استدلالاتشان به این باور برسند که هستی را هستی بخشی می باشد . شماری از آنان وجود خدا را بدیهی می دانند . عده ای به مبانی استدلالی علت ومعلول معتقدند . گروهی از راه دل به خدا می رسند . و به همین صورت پیوسته در تلاش بوده و هستند تا بباورانند که خدایی هست یا برعکس آن . با تمامی نیروی فکری وتئوری های علمی و فلسفی و از راه های گوناگون در تک و پوی و تلاشند تا به این دریافت برسند و بقبولانند که در ماورای هستی هیچ نیست و انسان هم تخته سنگ رها شده بر هستی است ، همین و بس . غافل از این که به بیان مولوی :
پشه کی داند که عالم از کی است ؟
در بهاران زاد و مرگش در دی است !
مراد مولوی از « مگس » استعاره ای است از آدم که با وجود همه ی ادعاهایش بس ناتوان است . به ویژه در فضای فکری هستی شناسی . به هر روی هر چند هر یک در جایگاه خود ، کاری است و پژوهشی ؛ و احیانا مفید هم خواهد بود ، اما اگر نیک بنگرم بی هیچ زیاده پردازی یا بی ربط و از روی تعصب و خامی و لوچ نگری داوری کردن ، این شیوه ها هر یک جای حرف و بحث و نقد و نظر دارند . به ویژه برخی از پژوهشگران از فلاسفه و اهل کلام و.. در همین مورد به اندازه ای گرفتار توهمات و خیالات و راه کارهای پوچ و ذهنی شده و خویشتن را عنکبوت وار درون اصطلاحات خفه نموده ، وخوانندگان آثارشان را دچار وهمیات و دلواپسی و وسوا فکری و بینشی و سردرگمی کرده اند که تا کسی وارد این مقولات پا در هوا و در عین حال دهن پرکن و فریبا نشود ، باور نخواهد کرد که این بزرگان دانش و پژوهش و اندیشه چه کلاه بزرگی به سر بشر گذاشته ومی گذارند . و بنا به زبان زدی شناخته شده ، گویا که سوراخ دعا را گم کرده اند یا که واژگونه در « نی » می دمند . و با پی گرفتن این شیوه ،گونه ای سربندی باز دارنده و فرصت برباد ده برای خلق درست کرده اند . روشی که گاه قرن ها ی پی در پی سبب شده است که بشر را از پویش در اندیشه ی درست و راه باز دارد و بر محور ذهنینانی پوچ و بی بنیاد ، تمامی نیروی خود را صرف نماید . اسف بارتر این که معترضین را گرفتار تکفیر و طرد و زنده سوزی وکشتار سازد . و تاریخ بشر گواه بر این سخن است . حا آن که معرفت بروجود خالق و پرستش او نیازمند این همه بافته پردازی ها وقیل و قال ومدرسه وکتاب و انباشته ای از سیاه هایی که یک پول نمی ارزد ، نیستاز سویی شواهد تاریخی و در زمان و فراروی مان نشان می دهد که این شیوه در مرحله ی کرداری نیز پیروز نبوده و پشتوانه عملی هم نداشته و ندارد . و از کتاب و درس و بحث ومدرسه در هر سطحی که بوده ، پا را فراتر نگذاشته است . تازه اگر خیلی خوش بینانه داوری کنیم : اندیشه ی فلسفی و فراز و نشیب های کلامی می تواند رضایت خاطر فرد استدلالی را حاصل نماید و نخوت عالمانه اش را فزون تر سازد ، اما هرگز پشتوانه عملی ندارد و انگیزه و باور ایجاد نمی کند و از محدوه ی مکتب خانه خارج نمی شود . چه برسد که فلسفی یا کلامی در اندیشه باشد که بخواهد نام و نان خویش را برخی ( قربانی ) اعتقادات و دریافت های خود نماید . از این هم فراتر باید رفت و گفت : معرفت فلسفی هر اندازه که باشد موجب عشق و پرستش نبوده و نیست .حال آن که هدف بنیادی آفرینش انسان ومعرفت خدا ، پرستش است و سیر در مدارج کمال و « پله پله تا ملاقات خدا » گام فرا پیش نهادن است . و تلاش در هموار کردن راه خلق در سمت و سویی که به عشق معبود یگانه و پرستش او بیانجامد . امّا در راه بس گسترده و گیج کننده و سربندی اهل کلام و فلسفه اگر چه بپذیریم وجود خدا هم با استدلال های دقیق و ژرف کلامی و فلسفی به اثبات برسد ، هرگز پرستش خداوند با این شیوه حاصل نخواهد شد . و خدای فلسفی و کلامی تنها یک سرگرمی آرام بخش است برای فرد یا افراد مورد نظر . نقل می کنند که یکی از همین استدلالیان ، نیم شبی به منزل مولانا جلال الدین آمده با شور و اشتیاق که پس از سال ها تلاش وجود خدا را اثبات کردم ! مولانا خیلی با آرامش گفت : اتفاقاً پیش از آمدن تو جبرئیل این جا بود و از قول خدا گفت : سپاسگزارم که وجود مرا اثبات کردی ! اصلا چه بسا که خود فیلسوف یا متکلم یا متفکر استدلالی با روح پرستش الهی بیگانه باشد و گیج و گم ومنکرهر پیوند فرازمینی و مادی ...به بیان مولوی :
فلسفی کو منکر حنانه است
از حواس اولیا بیگانه است
گوید او که پرتو سودای خلق
بس خیالات آورد در رای خلق
فلسفی مردیو را منکر شود
در همان دم ، سخره ی دیوی بود
( دفترنخست /202 )حالی که راه پیامبرانه و الفبای آموزش پیام آوران الهی از آدم تا خاتم و تا هم امروز و تا همیشه ی زمان ، بی هیچ از اندازه در گذشتن در داوری یا دوستی از روی جهل و نا آگاهی ، بر دو اصل بنیادی استوار بوده و هست : خدا و خلق . آن هم پرستش خدا و تلاش برای رهائی خود و مردم از ستم فراگیر و جباریت وخودکامگی « خدایان زمین » ( آلهه الارض ) . و در نگاه انبیایی و وحیانی ، " اثبات خدا " وجود ندارد . زیرا بشر در این موضوع ناتوان تر از آن است که به نتیجه برسد و بلکه در این نگرش ، خدا هست و فطرت نا آلوده ی آنان بر این امر گواه می باشد و نیازمند آکادمی های علمی و راه دور و دراز فلسفی و کلامی و استدلال های خسته کننده نخواهد بود . بلکه همه ی تلاش پیامبران و کسانی که این راه را در مینوردند برای تصحیح نگاه ها و دریافت ها و سمت و سوی گرایش ها و عشق ورزی ها و در نتیجه گونه ی پرستش است » همین و بس . به این معنی که می کوشند تا چشم انداز ها را « توحیدی » کنند . همان که امروز « جهان بینی توحیدی » می نامند در برابر « جهان بینی شرک » .
روشن است که هر گاه نگرش ملت و مردمی « توحیدی » شود ، مرگ « خدایان زمین » با هر عنوان و دست مایه های این تفکر شرک آلود از هر نوع استثمار اقتصادی ، استعمار سیاسی و استحمار آیینی ، و بردگی انسانی و گونه های دیگر ستم و تجاوز حقوقی و استبداد نسبت به نوع انسان در هر سرزمین و نژاد و با هر آبشخور فرهنگی و سیاسی فرا می رسد . در چنین فضای بینشی ، فرهنگی ، سیاسی و آیینی ، انسان می بالد . خود پایدار و مستقل می گردد ، خود وجودی خویش را باور می کند و استعداد های نهفته اش بارور شده و شکوفا می گردد . از قید و بند هایی که با عناوین رنگ وارنگ او را برده می سازد و از خود انسانی به در می برد ، رها و آزاد می شود .
چه نیک و فرازمند و بالنده ، علی فرزند ابوطالب ، امام و اسوه ی راستین « راه انبیا »و نمونه ی عینی و به واقع تمام ارزش ها و آموزه هایی که در این راه و مکتب مطرح بوده و هست ، در کتاب « الوافی» ( ج 3/22 ) ، فلسفه ی بعثت محمد ، پیامبر بزرگ اسلام را بیان کرده است :
« خداوند، محمد را برانگیخت تا بندگانش را از پرستش بنده های خود آزاد سازد و به پرستش خدای پردازند . و از پیمان ها و فرمان برداری و ولایت بندگان رها و آزادشان سازد و در پیمان و ولایت الهی در آورد » آری ! محمد مبعوث گردید و رسالت ابلاغ پیام الهی را بر دوش گرفته ، به نیکو ترین شیوه راه را ادامه داد . « مکارم اخلاق رابه بشر آموخت و سنن وحقوق و فلسفه و اخلاق اسلامی را نشر داد » ( امام در عینیت جامعه / حکیمی محمدرضا /175 ) . بنابراین با یبان کریمه ی الهی : « و ما ارسلناکَ اِلّا رحمهً للعالَمین » ( الانبیاء/107 ) ، می سزد که باورمندانه و با قاطعیت گفت و نوشت :
راه پیام آوران الهی از نوح و ابراهیم تا موسی و عیسی و در نهایت ،راه و مکتب محمد که مکتب آسمانی و وحیانی است ؛ کوتاه ترین و مورد اعتماد ترین راه است برای آزادی انسان از هر گونه اسارت و بردگی و تنظیم کننده ی نظام زیستی اسنان است در جامعیت فردی ، خانوادگی ، اجتماعی و... در یک کلمه : رشد انسانیت انسان در همه ی ابعاد .
در « سیمای محمد » کتاب « خاتم پیغمبران » ج 1/458 می خوانیم :
..... پیغمبران ، فرمانروایان بی رقیب قلب ها ، خِنگ وحشی و سرکش تاریخ در زیر ران دارند و زمام آن را در دست ، و با شلاق ناپیدایی که طنین ضربه هایش هنوز در زیر این آسمان می پیچد و به گوش می رسد ، می رمانند و می رانند و کاروان های عظیم بشری را در پی خویش ، پیش می برند . تاریخ حکایت می کند که هر گاه کاروانی راه گم کرده و یا از رفتن بازایستاده است ، یکی از این سواران ، نا گاه از گوشه ی نا معلومی ظاهر شده و قوم را « به حرکت آورده » یا « راهی تازه پیش پای شان گشوده است » آری ! پیامبران ، هم موتور تاریخ هم چراغ تاریخ بوده اند .
جهد کن تا توانی ای کیا
در طریق انبیاء و اولیا
کافرم من گر زیان کردست کس
در ره ایمان و طاعت یک نفس
( دفتر نخست /61 )
محمد حسن توکل گلپایگانی
نوشته 17/05/1385
بازنویس مهر ماه 1400
اين مطلب تاکنون 8434 بار مشاهده شده است.| مطالب مرتبط با محمّدحسن توکّل گلپایگانی به مناسبت زادروز رسول اکرم اسلام (ص)
فاطمهی زهرا، نمونهی انسان تمام
بازهم: علی، امیر مؤمنان
سقراط اسطوره یا حقیقت!
پروین اعتصامی (اختر چرخ ادب)
فاطمۀ زهرا(س) ،« کوثرنبوّت »
پیش درآمدی بر: حافظ شیرازی، رندی معترض!
راستی را علی چه کسی بود؟ و امروز چه نیازمان به علی است؟
کجا خیزد از کار بی داد ، داد ؟
| | |