خاطراتي آموزشي و فرهنگي از چهل سال دوران تدريس در گلپايگان |
عزيز مصر به رغم برادران غيور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسيد
در كلاس سوم دبيرستان? موضوع درس رياضي ?حد و پيوستگي? بود. براي پاسخ دادن به تمرينهاي اين درس از
نيلوفر
خواستم كه پاي تابلو بيايد. او صورت اولين مس?له را نوشت و خيلي دقيق و عالمانه حل كرد و به توضيح راهحل خود پرداخت. نگاهي به سايرين كردم. با نهايت ت?سف و ناباوري ديدم برخي از آنان با چشماني آكنده از نفرت و حسد? نيلوفر را ورانداز ميكنند.
او نشست و نرگس را فراخواندم. نرگس هم به خوبي از عهدهي حل تمرين برآمد. باز هم عدهاي با نگاههاي معني دار خود نارضايتي خويش را از كاميابي او ابراز داشتند. انگار اين صفت زشت و ناپسند براي آنان يك عادت شده بود و اين بيماري روحي و رواني در گسترهي كلاس ريشه دوانده بود.
دريغا كه دانشآموزان معني حد و پيوستگي تابع را به خوبي آموخته بودند ولي حد و مرز انسانيت را شكسته و از عشق و همدلي و پيوستگي بين آنان خبري نبود.
اين مقوله از حيطهي علم خارج بود و به دايرهي ايمان و اخلاق تعلق داشت. دايرهاي كه مركزش يكتاپرستي و شعاعش تا مرز لايتناهي اخلاص تداوم داشت. از گفتار روحبخش امام پرهيزگاران علي (ع) مدد گذفتم و روي تابلو نوشتم:
?حسد ايمان را ميخورد همچنان كه آتش هيزم را.?
و پس از لحظهاي سكوت معني دار? با نگاهي دردآلود كه از يك كتاب گوياتر بود? گفتم:
من نديدم دو صنوبر با هم دشمن من نديدم بيدي? سايهاش را بفروشد به زمين
رايگان ميبخشد ? نارون شاخهي خود را به كلاغ زنگ تفريح نيلوفر و نرگس را صدا زدم و از ايشان پرسيدم:
آيا شما در يادگيري دروس به دوستانتان كمك ميكنيد? آيا مواردي پيش آمده كه شما به مشكلات درسي آنان پاسخ نگفته و بيتفاوت گذشته باشيد?
نرگس: خير? اتفاقا? هر وقت سوالي داشتهاند? با عشق و علاقه و با صميميت به آنان كمك كردهايم تا راه حل مس?له را پيدا كنند.
نيلوفر: در بسياري از موارد? ما كاستيها و كمبودهايي داريم كه به شدت آزارمان ميدهد. حال اگر به هر دليل نتوانستيم آنها را جبران كنيم? يكي از راههاي مقابلهي منفي با آنها را جلوگيري از پيشرفت ديگران ميدانيم و بر اين باوريم كه:
اگر ديگران كم بياورند? مفهوم ديگرش اين است كه من زياد آوردهام!!!
مثلا? در يك مسابقهي دو چهارصد متر آرزو ميكنيم رقيب ما بر زمين بيافتد? دچار ايست قلبي شود? و اگر بتوانيم به او قدپايي بدهيم تا زمين بخورد و در نتيجه از او جلو بيافتيم. يعني پيروزي خود را در شكست ديگران جستجو ميكنيم. ولي آيا اين پيروزي كاذب? دردي را از ما درمان ميكند?
نرگس: شگفتآور است كه حتي با ا?نگ تهمت و افترا جلوي حركت و رشد و خدمتگزاري ديگري را ميگيريم و هنگامي كه او را از هستي ساقط كرديم? مزو?رانه جوياي حالش ميشوديم و گاهي از او معذرت خواهي ميكنيم. اما
گيرم كه آب رفته به جوي آيد
با آبروي رفته چه بايد كرد?
چنان محو بيانات نيلوفر و نرگس شده بودم? كه از حضور ساير همكاران و دانشآموزان آن كلاس در اطراف خود غافل ماندم.
آقاي ميم كه دبير ادبيات فارسي بودند? چنين ادامه دادند:
?خداوند در نهاد انسانها انگيزهي رقابت سالم را قرار داده است كه بسيار پسنديده و در جهت تعالي بشر براي كمالجويي است. ما ميتوانيم آگاهيها و اندوختههاي علمي خويش را در اختيار ديگران قرار دهيم و در عين حال بكوشيم تا از آنها پيشي بگيريم. زيرا:
دنيا آنقدر وسيع است كه براي همهي مخلوقات جايي هست به عوض آنكه جاي كسي را بگيريم? تلاش كنيم جايگاه واقعي خويش را بيابيم.?
آقاي لام دبير جامعه شناسي افزودند:
? شما به علتهاي دروني بيماري حسد اشاره كرديد? كه ريشههاي آن خودخواهي? تكبر? خودبزرگ بيني و مشكلات شخصيتي انسان است. من ميخواهم از زاويهاي ديگر و با توجه به علل بروني? آن را بررسي كنم.
چرا صفت زشت حسادت در ما رشد ميكند? چرا دوستاني كه دم از يكرنگي و صميميت ميزنند? اينگونه آلوده ميشوند كه از پيروزي يكديگر نگرانند? به نظر من بزرگترين علت? رفتار سراسر تبعيض در محيط زندگي و جامعهي ماست.
از پدر و مادر و اطرافيان و بستگان گرفته تا معلم و مربي? وسا?ل ارتباط جمعي? بروكراسي اداري و ... اين آتش نهفته در زير خاكستر وجود افراد را شعلهور ميسازند.
وقتي رفتار والدين نسبت به فرزندان دوگانه است? زماني كه در كلاس درس? معلم به عدهاي خاص توجه دارد و سايرين حتي از نگاه او محرومند? مادامي كه يكي بيش از حد لازم تشويق ميشود و ديگري در عين استحقاق? مورد بيمهري قرار ميگيرد? وقتي افراد جامعه از حقوق شهروندي يكسان برخوردار نيستند و... فساد و فقر كه مولود ناميمون تبعيض ميباشند? جامعه را فرا ميگيرد و درخت نامبارك حسادت در تار و پود وجود افراد مستعد ريشه ميدواند.
به لطف كارگزاران عهد ظلمت و دود كه از عنايتشان!! ميرسد به گردون آه كبوتران سپيد بدل شوند پياپي به زاغهاي سياه |
گفتم درست ميفرما?يد. وقتي در يك مجلس يادبود? جمعيتي به پاس عزيز از دست رفتهاي و بستگان او حضور مييابند? ملاحظه ميكنيد كه فقط از افراد خاصي? با نام? قدرداني ميشود? گويا ديگران محلي از اعراب ندارند. زماني كه به پيرمرد يا پيرزن ناتوان و ژندهپوشي از روي ادب و احترام سلام ميكني? ناباورانه به اطراف مينگرد تا مخاطب سلام را در غير خود جستجو كند. آنگاه آهي ميكشد و ميگذرد.
آري اين رفتار شركآلود و دور از روح يكتاپرستي? فرد و اجتماع را به رياكاري? كينهورزي? بخل و حسادت و از همه بالاتر دروغگويي آلوده ميكند و سينههاي مالامال از عشق و دوستي را به لجنزاري متعفن مبدل ميسازد.
به ياد داشته باشيم كه ما فرزندان ايران زمين? يعني سرزمين حماسه و عشق و ايمانيم. قبل از طلوع مهر فروزان اسلام? ايرانيان باستان? پندار نيك? گفتار نيك و كردار نيك را سرلوحهي انديشه و عمل قرار ميدادند و داريوش? پادشاه بزرگ هخامنشي دعا ميكند كه:
?خداوند اين كشور را از دشمن? خشكسالي و دروغ نگاه دارد.?
و پس از بعثت پيامبر عاليقدر اسلام كه آمدنش براي تكميل نيكيها و مكارم اخلاق بود? افتخار ميكنيم كه مسلمانيم. جاي شگفتي است اگر سينهاي پر از نفرت و دروغ و ريا? پذيراي خورشيد تابناك اسلام باشد. بنابراين از پروردگار جهان ميخواهيم كه:
خدايا? به من زيستي عطا كن? كه در لحظهي مرگ بر بيثمري لحظهاي كه براي زيستن گذشته است? حسرت نخورم.
و مردني عطا كن كه بر بيهودگيش سوگوار نباشم.
روز بعد به كلاس رفتم. روي تختهي سياه با خطي خوش نوشته بودند:
اكنون كه بهار 1355 با همهي شكوه و زيبايي فرا رسيده است? از آفريدگار گلهاي بهاري ميخواهيم? وجود منجمد و فسردهي ما و جامعهي ما را از يلداهاي سرد و سياه زمستاني نجات دهد و به نسيم روحبخش ارديبهشت بسپارد? تا مصمم و استوار از كوچهباغهاي سرسبز عشق و ايثار بگذريم.
بهار جمله نثار است و نو شدن اي دل خوشا دلي كه به اين راز سبز? پيوسته
بر آن عزيزان لبخند زدم و گفتم: بهاران خجسته باد.
علي اکبر جعفري 22/1/1384
|