7 روزه بود که مادر را از دست داده و یکساله بود که سایه پدر هم از سرش کم شده و او مانده و رنج و عذاب و تلخی روزگار یتیمی، به اینجای صحبتش که میرسد اشک روی گونههای چروکیده اما نرم و لطیفش سر میخورد، انگار همین دیروز مادر و پدر را از دست داده... با صدایی گریان ادامه میدهد: «نمیتوانم جلوی گریهام را بگیرم چون مهر پدر و مادر چیز دیگری است، دو فرزندم را هم از دست داده ام، یک پسرم در جبهه شهید شد و دیگری در حادثه از دستم رفت، من صدمه روزگار را زیاد چشیدم، |