آخرین به روز آوری سایت چهارشنبه ۲۹ فروردین ماه ۱۴۰۳

گلها و سبزیجات بهاری در ارتفاعات گلپایگان -موسیر ، لاله ، مرزنجوش ، شوید



آخاله در قبال تبلیغات هیچ مسئولیتی ندارد...



دارو درمانی دربیماری های التهابی آرتریت روماتویید و نقرس


پوشاک (برند)


یادی از گلپایگان - استاد سعیدی


ویدئوی مناره سلجوقی گلپایگان

مناره سلجوقی گلپایگان که از آن به عنوان بلندترین مناره آجری نام می برند ، گویی امتداد پیشینه کهن این خطه را برابر دیدگان هر هنر دوستی آشکار می کند این بنا که به عنوان بلندترین مناره آجری سلجوقی قرن پنجم هجری قمری ایران از آن یاد شده با قدمتی حدود 900 سال همچنان در برابر عوامل طبیعی زلزله، باد، باران، سرما و گرما سرفراز برجای مانده است.


خانه ها و کوچه باغ های دیدنی حسن حافظ


مسجد تاریخی حاج ملاعلی

شبستان تاریخی مسجد حاج ملاعلی با معماری زیبا در مرکز شهر گلپایگان در خیابان مسجد جامع واقع است این بنای ارزشمند با قدمت 200 ساله هم اکنون قابل استفاده و بازدید دوستداران میراث فرهنگی می باشد











کجا خیزد از کار بی داد ، داد ؟

سخن گفتن و نوشتن از فردوسی و شاهکار بزرگ وبی مانند او نه کاری است سهل نه که با خواندن ابیاتی از کتاب سترگ و بی مانند او می توان به بهره ای مطلوب دست یافت . با این حال نگارنده بنابه روش همیشگی و سرو کار داشتن با کتاب و مطالعه به عنوان یادداشت روز و یاد کرد این وارسته مرد و استوار گام و نستوه که عمر مفید خویش را به کار گرفت تا گامی نوین فرادیدگان انسان قراردهد ، در هر سرزمین و شرایط ؛ قلم در دست گرفته ، با بهره گرفتن از اندیشه و در یافت ژرف و نظر فردوسی شناس ها ، همراه با تجربه ای که در تدریس شاهنامه برای دانشجویان به دست آورده ام ،چند سطری را با توجه به نیازمان در زمان بنویسم .

محمّدحسن توکّل گلپایگانی

                                                      

کجا خیزد از کار بی داد ، داد ؟

به نام خداوند جان و خرد    کزین برتر اندیشه بر نگذرد

 

       سخن گفتن و نوشتن از فردوسی و شاهکار بزرگ وبی مانند او نه کاری است سهل نه که با خواندن ابیاتی از کتاب سترگ و بی مانند او می توان به بهره ای مطلوب دست یافت . با این حال نگارنده بنابه روش همیشگی و سرو کار داشتن با کتاب و مطالعه به عنوان یادداشت روز و یاد کرد این وارسته مرد و استوار گام و نستوه که عمر مفید خویش را به کار گرفت تا گامی نوین فرادیدگان انسان قراردهد ، در هر سرزمین و شرایط ؛ قلم در دست گرفته ، با بهره گرفتن از اندیشه و در یافت ژرف و نظر فردوسی شناس ها ، همراه با تجربه ای که در تدریس شاهنامه برای دانشجویان به دست آورده ام ،چند سطری را با توجه به نیازمان در زمان بنویسم .           

     پژوهشگران نمونه ی دانشگاه تهران که از استادان این جانب بوده ، چون مرحوم دکتر عبد الحسین زرّین کوب ، دکتر محمد علی اسلامی ندوشن . همچنین دکتر جلال الدین کزّاری ، دکتر سعید حمیدیان و استاد دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی که با تاسف از درس های حضوری اش بهره نگرفته ام ، امّا از نوشته ها و پژوهش هایش همیشه استفاده کرده و می کنم. بنابراین فشرده ی دیدگاههای این استادان پژوهشگر و نیک نگر و انسان دوست و آزاده اندیش را تنظیم کرده ، فرادیدگان خوانندگان عزیز قرار داده تا خود داوری و نقد و انتخاب نمایند .     

Image result for دکتر جلال الدین کزّاری   Image result for دکتر محمد علی اسلامی ندوشن   

 

        Image result for دکتر عبد الحسین زرّین کوب              Image result for دکتر سعید حمیدیان     Image result for دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی

سخن را از این جا می آغازم : ( بر سر هم اگر به عمق شاهنامه فرورویم ، می بینیم که این کتاب نه حماسه ی شاهان است نه جانبداری از قوم و ملّت خاصی  دارد ؛ کتاب زندگی  است که داد و خرد جان مایه ی آنند ) . آن هم به این صورت که : ( داد در زندگی عملی و اجتماعی ، و خرد به عنون راهبرفرد و ره گشای اجتماع ) . از سویی آنچه به رمز معنویت این کتاب یاری رسانده است این که شاهنامه کتاب سراپا جنگ است ولی ماهیتش جویای صلح می باشد . و گمشده ای که پهلوان برای به دست آوردنش خود را به آب و آتش می زند ،  "داد"  است و دادورزی . زیرا "عدالت" ترازویی است که زندگی را متوازن نگاه می دارد . بی وجود آن نمی تواند بر سر پا با یستد . بنابر این"داد " در شاهنامه چونان است که شیشه ی قوم ایرانی . اگر شکست برداشت زوال این قوم رسیده است . " داد" اندیشه و اعتقادی است در دل مردم ایران که نباید گذاشت فرو میرد تجسّم " داد " در درفش کاویان است که باید افراشته بماند و نگاهبان نخستین دادورزی و درستیزیدن با بیداد ، رستم است . به همین دلیل پس از مرگ رستم دیگر مفهوم آن به صورت داستانی پی گرفته نمی شود . و در جنگ های شاهنامه هدف اصلی این است . در آن ها غارت و غنیمت و انگیزه های حقیر مطرح نیست آن گونه که در    نیرو های مشابه دیده می شود .

     Image result for قهرمانان شاهنامه
پهلوانان ایران چنانچه در"ایلیاد"دیده می شود بر سرغنایم با یکدیگر مشاجره نمی کنند . در میانشان کوته نظری و سنگ دلی و شکنجه به چشم نمی خورد . بنابراین "داد"بر اساس فرهنگ شاهنامه یک امر بسیط نیست بلکه جوهره و چکیده ی همه ی خوبی ها و شایستگی های انسان است . از این روی شاهنامه را می توان در حرف و حدیث داد و دادگری و تاریخ ستیز داد اهورایی و بی داد اهریمنی خلاصه کرد . از سویی  در نگرش ژرف فردوسی مفاسد موجودو موجبات فروپاشی و نگون ساری حکومت ها در  "بی دادی"نهفته است . به همین سبب  است که آشکارا و بی پرده فرا می دهد :

              فــریــدون فـرّخ فرشــته نبود                    زمشـک و زعنبـر ســر شتـه نبود     
             به داد و دهش یافت آن نیکویی                 تو داد و دهش کن فریدون تویی
                          

در سفارش فریدون به پسران است که :

              یکی داستـان گویم اَر بشنـوید             همان بَر که کارید ، همان بدروید

بنابراین :

            که هرکس که تخم جفا را بکشت            نه خوش روز ببیند نه خرّم بهشت

و قانون خطا ناپذیر تاریخ است که :

            زمــانه به یک ســان ندارد درنگ            گهی شهد و نوش ست و گاهی شرنگ

پس می سزد که به جای :

             به تخت خرد بر نشست آزتان                چرا شد چنین دیو انبازتان ؟

این شیوه ی اصلاح امور و پایدار سازی نظام زیستی را جایگزین "دیوانبازی"و "آزمندی " نموده ، از استاد سخن بیاموزیم :

                    بیا تا جهان را به بد نسپریم                 به کوشش همه دست نیکی بریم
                    نباشد همین نیک و بد پایدار                همــان بِه که نیکی بود پـایــدار

       راستی را مگر"نیک منشی"آن هم در نگاه و بیان حماسیِ خرد ورزی ژرف اندیش جز بنیان نظام زیستی را بر " داد "و"دادورزی " گذاردن ، می تواند معنای دیگری داشته باشد؟  زیرا او خود فرا می دهد که در فرهنگ و نگرش و منش ضحّاکی :

                هنر خوار شد ، جادویی ارجمند                   نهان راستی ، آشکــارا گــزند
                ندانست خــود جز بــد آموختن                    جــزاز کشتن و غارت و سوختن
         
      نهـــان گشت کــردار فـرزانگان                     پراکنده شد کـــام دیوانگـــان                        

       پس بایسته است که ( جهان از بدی ها بشوییم به رای ) و با ( رأی و داد ) ( اندیشه و دادورزی ) با ( پتیاره ستم ) ، رستمانه در ستیزیده ، همه روی گیتی پراز داد کردِ جمشیدی را پی گیریم . و از یاد نبریم که اصلاً در چشم انداز فردوسی ، زندگی بس ساده است . بی هیچ پیچ و خم ، بی وعده های دور و دراز . بدی پاداشش بدی است در همین جهان و خوبی اجرش خوبی . با وجودی که خود از طبقه ی دهقانان است نه اشرافی می اندیشد و زندگی می کند نه تصویرهایش اشرافی و غیرواقع است. در عصر جمشید ( دوره اسطوره ای شاهنامه) و تقسیم طبقات به : روحانیون ، جنگیان ، دهقانان و پیشه وران ( حماسه سرایی در ایران / 444 ) ، بیشترین و بهترین ستایش او از طبقه ی سومین است . زیرا که زیر منّت کسی نیستند بلکه جهان آبادانی خود را مدیون اینان است :

          بکــارند و ورزند و خــود بدروند                     به گاه خورش سرزنش نشنوند

         تــن آزاد ، آبــاد گیتــی بَــروی                     بر آسوده از داور و گفت و گوی

        چه گفت ! آن سخن گوی آزاده مرد                   کــه آزاده را کــاهلی بنده کرد

فردوسی و فرهنگ او وابسته به همین طبقه است .

       به همین صورت یک فضای معنوی و روحانی در سراسر شاهنامه هست که سبب کشش و انگیزه ی هرچه گسترده تر و شور و عشق خواننده می شود . و این جاذبه ی معنوی حماسه که برخاسته از سرپرشور و شعور و پیراستگی درونی و راستی در بیان گوینده است ، پیوسته این اثر بی مانند را برجسته تر و تازه و جاودانه ساخته و می سازد . زیرا فردوسی چنانچه از شاهنامه بر می آید طبع لطیف و خوی پاکیزه داشت . سخنش از طعن و سرزنش و دروغ و بدگویی و ناسزاپردازی و چاپلوسی خالی بود . در وطن دوستی سری پرشور داشت . عشق به علی (ع) و فرزندانش اورا از هر گرایش و پیوندی بسنده بوده ، روح آزادگی ، نستوه در ایستادن و دادورزی را حماسه کردن از آموزه های علوی اوست . فرهنگ شاهنامه ، مرگ را خوار می گیرد و معنایی فزون تر از خواهش های جسمانی از زندگی می جوید . پهلوانان شاهنامه تلاشی که می کنند و خطری که دمادم با آن رو به رویند برای مال و جاه نیست . در پی معنی ناپیدایی از حیات اند که می توان آن را " شرف " آدمی نامید و بی آن زندگی ناچیز می نماید. از سویی هرکدام به نیروی خویش می کوشند و جز دل و بازوی خود یار و حصاری ندارند . و پهلوان شاهنامه فردی است تمام عیار ، با ویژگی های برجسته ی انسانی ِ پایمردی و شجاعت ، خردورزی ، عاطفه و دیگر دوستی ، صداقت و راستی در بیان و جهت و کردار . نمونه را رستم در پاسخ کاووس شاه می گوید :

                 ســرنیزه و تیغ یــار من اند                      دو بازوی و دل شهریار من اند

                  کـه آزاد زادم ، نه من بنده ام                 یکــی بنــده ی آفــریننده ام

زمانی که به دلیلی کاووس از برخورد خویش پشیمان می شود ، در پاسخ او می گوید :

             تهمتـن چنین پــاســخ آورد بـــاز                   که هستم از کاووس کِی بی نیاز

             مرا تخت زیـن باشــد و تــاج تـرگ                  قَبا جوشن و دل نهاده به مـرگ

             چه کاوس پیشم ، چه یک مشت خاک           چـرا دارم از خشم او ترس و باک

             ســـرم سیر و دلـــم کــــرد بـس                   جــز از پاک یزدان نترسم زکس

در نتیجه بزرگان ایران به وساطت بر می خیزند و معترضانه به کاوس می گویند  :

              کسی را که جنگی چو رستم بوَد                 براند ، خرد در سرش کم بُوَد

 

             

       پس نزدرستم آمده ، از او می خواهند تا از رفتن بازگردد و پاسخی دریافت می دارند که در بالا ذکر شد. و این پایداری و صراحت بیان پهلوان و بی پرده سخن گفتن سبب می شود که چهره واقعی کاوس را نمودار ساخته و گودرز می گوید:

          جهـان سربه سر زیر پــای تو باد               همیشه سرتخت جـــای تــو باد

          تــو دانی که کاوس را مغز نیست               به تندی سَخُن گفتنش نغز نیست

          بجوشد ، همــانگه پشیمان شود                به خـوبی ز سربــازِ پیمــان شود

و این هم رستم ، آزاده انسان آرمانی فردوسی :

         جهــان آفریننده یــار مـن است                دل و تیغ و بازو حصـــار من ست

         هرآن کس که از دادگر یک خدای              بپیچد ، ندارد خـــرد را به جــای

        دریغست ایــران کـــه ویران شود               کُنــام پلنگـــان و شیران شـــود

       از سویی این نکته را باید در نظر داشت که شاهنامه کتاب ِ "زمان"و کتاب"سیاسی"است . در قرن چهارم با استیلای ترک و عرب ، مقاومت قوم ایرانی در برابر عنصر بیگانه ، ماهیّت مشخّص تری به خود می گیرد و بارزترین نمودار آن شاهنامه است . و این طرز اندیشه ی "عرب مآبان"و "ایران گرایان"نه با فردوسی آغاز شده بود ، نه به او خاتمه می یافت . فردوسی کاری که کرد پرچم را به دست مردم داد تا بتوانند نیروهایی که :

                  زیان کسان از پی سود خویش                      بجویند و دین اندر آرند به پیش

را از راه بلدان درست کردار تشخیص دهند و مسیری را که شایسته ی زیستی سالم است ، در پیش گیرند.

       در مجموع که نگاه می کنیم شاهنامه یک کتاب "تمام " است که از جهت تطابق با زندگی سرشار و ممکن ، اگر زیاده پردازی نباشد ، به تنهایی با همه ی کتاب های دیگر فارسی برابری می نماید.

در کتاب های مهمّ زبان ما ، در گذارعمر این هزاره ی فارسی دَری ، نکته ، حکمت ، آموزش و تامّلی نیست که دیده شود و سرچشمه ی آن در شاهنامه نیامده باشد . بوستان و گلستان سعدی که عصاره اندرز و حکمت عملی ایران اند ، موارد عمده آنها مو به مو در شاهنامه یافت می شود . حافظ بیشترین تأثیر را از کتاب فردوسی گرفته ، خیّام نیز در رباعی های خود . عرفان که زاییده ی دوره های سخت زندگی ایرانی است ، شاخه های تر و تازه اش از شاهنامه سر برآورده است . شاهان و پهلوانان ایران در اوج قدرت از بی اعتباری جهان غافل نیستند . ولی این آگاهی نه با نفی و ترک ، بلکه با کوشش همراه است . زیرا بر این اصل پای بندند که زندگی را تا دم آخر باید غنیمت شمرد و چون گاه رفتن شد ، خرسند و سبکبار رفت . اصلاً فضای زندگی در شاهنامه شاد است. و شاد بودن جزء وظایف  انسانی است و شادی همواره با نیک روشی و خوبی همراه است . و زندگی کوتاهِ گذرا ارزش اندوه خوردن ندارد. ( نامه نامور / 26)

       رستم در شاهنامه نمونه انسان کامل است . انسان تمام عیار و جهانی که طبیعت هنوز نتوانسته است بسازد . انسانی که باید باشد و نیست . برتری او تنها در آن دلاوری های شگفت انگیز نمی باشد . عظمت معنوی و اخلاقی او نیز در خور خدایان افسانه هاست . کدامیک از احوال او هست که از خردمندی و هوشیاری و نرم خویی و پیروزی و توانایی خالی باشد . حتّی در بدبختی بی همتاست . سرنوشت او پیش از تولد با دیگران تفاوت دارد . او چنان سرگرم آرزوهای بلند و هوس های شریف دیگر است که نمی تواند خود را برای عشق های ناچیز جسمانی معطل کند . منتقدان ایتالیا و فرانسه در دوره رنسانس گفته اند که حماسه فشرده سرگذشت زندگی انسان و آیینه ی اندیشه و کردار اوست . و روشن ترین تصویر آدمی را در این آیینه باید جست . و از وقتی که رستم در شاهنامه از صحنه خارج می شود دنیای عظیم شاهنامه جنب و جوش و روح و حیات خود را از دست می دهد . هرچند فردوسی آفریدگار رستم است . ( با کاروان حله / فردوسی آفریدگار رستم /   125 )

              

       شاه ( نماد قدرت حاکم ) مسؤلیت بزرگی بر دوش دارد . زیرا باید نمونه ی ( انسان والا ) باشد . و از " آز " به دور . که آن یک بزرگترین موهبت و این یک بدترین پتیاره است . شاه نه تنها وظیفه دارد که دادگر باشد بلکه باید شرف و هستی مردم خود را پاس دارد ،  وبه هر قیمت هر چند به بهای به خطرافکندن جانش.

نکته بسیار مهمّ و جهت دهنده این است که برخلاف دیدگاه و نظر آنان که می پندارند                                
   (( شاهنامه نامه شاهان است ؛ و در آن شاهان ستوده شده اند ، و شاهی ارزشی است بنیادین وبی چند و چون )) اگر نیک بنگریم و در ژرفای فرهنگ شاهنامه با چشم اندازی پژوهشی و نکته یاب وارد شویم ، بی هیچ دلواپسی یا کوتاه بینی در می یابیم که (( شاهنامه نامه شاهان نیست)). و در سامانِ ارزشهای شاهنامه ، شاهی جایی نمی تواند داشت . اگر دهگان دانا ، آزاده توس ، شاهی را می ستاید نه به پاس شاهی اوست ؛ به پاس ارزش هایی است والا که اُستاد در او سراغ کرده است . نمونه ای برجسته از شاهان نیک و فرهمند در شاهنامه کیخسرو است . فردوسی این شهریار را همواره ستوده است . و این ستایش از آن است که او شاهی ستودنی است . شهریاری نمادین و آرمانی است . او نماد (( مرگ در زندگی )) و نشانه (( پاکی در میان آلودگی)) است . بنابراین فردوسی ، در او همه ارزش ها و شایستگی های والا را می ستاید ، نه شاهی او را ؛ امّا اگر استاد بزرگ ادب ، کیخسرو را می ستاید ، کیکاوس را می نکوهد . زیرا او در خورستایش نیست ، هرچند شاه است . به همین دلیل ، فردوسی آزاده ای است که جز آزادگان را نمی ستاید . او آزاده ای است ستم ستیز که خودکامگان بیدادکیش را ؛ دشمنان ایران را بر نمی تابد.

 

       به همین صورت اند پهلوانان شاهنامه ؛ هم آنان که مورد ستایش آزاده توس اند . مردی که عمر مفید خویش را بیش از سی سال صرف کرد تا برجستگی های رفتاری یا ناسازگاری های کرداری شان را بنماید و با این شیوه از منش و آرمان های پهلوانی سخن بگوید تا انسانیت انسان را در همیشه زمان درسی و آموزه ای باشد که راستی را اینگونه باید بود و زیست و در پایان هم مرگ را نوش وار و در متن روی دادهای زندگی پذیرفت . بنابراین پهلوانان بزرگ در شاهنامه والاترین ویژگی ها و ارزش های انسانی را بازمی تابند و آشکار می دارند . ارزشهایی چون : داد ، مردمی ، راستی ، باورمندی به دین ، پای بندی به پیمان ، جوانمردی ، رادی ، پرهیز از فریب و دروغ ، پیراستگی از آز و خودپسندی ، بیزاری از ترس و زبونی ، میهن دوستی ؛ کوتاه سخن ، همه آنچه ارزشهای انسانی پهلوانی را می سازد ؛ و در واژه (( نام )) فرو فشرده و نمادینه شده است . در صورتی که پهلوانان و جنگاوران بزرگ ، در حماسه های یونان و روم ، آن چنان            (( برده دل)) و بازیچه هوس های خویشتنند که در پی شیفتگی به زنی ، نام و ننگ را یک باره فرو می نهند و ارزشهای پهلوانی را هیچ می گیرند . نمونه را (( هرکول )) ، پهلوان بزرگ یونانی که به پیروی از هوای دل ، جامه زنانه در برکرده ، به کارهای زنان سرگرم می شود . و کارش به جایی می رسد که (( اومفال )) ( معشوقه اش ) گهگاه ، با لنگه کفشش ، کوبه هایی را بر چهره اش می نوازد . نمونه برجسته دیگر از این گونه را در (( ایلیاد )) و در رفتار قهرمان بزرگ و رویینه تن یونان ؛ آشیل می یابیم . امّا پهلوانان بزرگ و نمادین ارزشی و ارزش آفرین و درس آموز شاهنامه ، هیچ یک بردگان (( آز )) و (( نیاز )) نیستند . و هرگز بازیچه دست خواهش ها و هوس هاشان نمی شوند . در سراسر این نامه جاودان ، هیچ رفتاری که ریشه در خودستایی و هوسناکی داشته باشد ، از پهلوانان بزرگ و فرهمند سر نمی زند . ( برگرفته از : مازهای راز / کزّازی ، 79-90 ) .

                         

       از سویی کم کتابی به اندازه شاهنامه زنان بزرگ منش در خود جای داده است که مایه ی افتخار نوع زن ایرانی می باشند . همه صفاتی که موجب آراستگی انسان و ، زن است در زنهای بزرگ شاهنامه دیده می شود . ایثار و استحکام شخصیت و پاکی و وفاداری چنان به صورت طبیعی در آنهاست که گویی این خصوصیت با سرشت زن در آمیخته است . عشق در شاهنامه با عشق در سایر منظومه های فارسی تفاوت دارد . رودابه ، تهمینه و منیژه دل بسته نمی شود مگر به سبب آن که نیروی فیّاض هستی پرور در مرد برگزیده ی خود می بینند . و این هشداری است آگاهی بخش و خرد پرور و جهت دهنده ؛ زنان ایرانی را در زمان و شرایط ، در هرجای از این سرزمین انسان پرور حماسه و خردورزی و نجابت و اصالت فرهنگی ، آن هم فرهنگی با بنیان بس استوار دهها قرن مدنّیت و شرافت و خود باوری و نستوه در ایستادن و ناسازهای فکری ، و ترک تازی های نه انسان های ضحّاک منش درگذار قرن ها را یکی پس از دیگری کم رنگ و بی رنگ کرده ، و در این هزاره ها با همه ی سختی و رنج و آسیب دیدن ، سرافراز و  خجسته رفتار توانسته اند هوّیت انسانی – ایرانی خویش را پاس دارند . امروز و در این یورش بی هویّت ساز که از هر سوی و با گونه های ابزار ارتباطی ، پیوسته و بی وقفه در کاراند تا خویشتن انسانی و اصالت فرهنگی مان را ، از زن و مرد آسیب پذیر سازند ، چه نیک زنان نستوه و استوارگامان فرشته خوی و نجیب و شکیبا هستند آن زن هایی که خویشتن وجودی خویش را در هر زمینه ای پاس دارند و با باوری ژرف و طرح و برنامه و تلاش و نظم و کاروایمان به خود و نجابت و شرافت انسانی خویش و (( نه گفتن )) در کردار و گزینش به آنچه با فرهنگ و داشته های اصیل خود ناساز است ، خویشتن مدرن خویش را با آگاهی و عشق و شور یک زن ایرانی مسلمان بیافرینند.

       

                                                  در پایان این یادداشت هر چند کوتاه به (( حماسه )) و شعر حماسی اشاره ای می کنم و بیش پژوهش و کارو بهره بر گرفتن از سخن حماسی فردوسی را به ذوق و همّت و عشق و نیاز خواننده وا می گذارم . استاد کزّازی در کتاب (( از گونه ای دیگر )) می نویسد : حماسه از درون (( اسطوره )) بر  می شکافد و بر می آید . زمینه و ساختار درون در هر دویکی است. نهاد ها و نماد اسطوره را می توان آشکارا در حماسه بازیافت و بازشناخت . حماسه برگی است زرّین و زیبا در دفتر ستبر اسطوره . حماسه در دل اسطوره می پرورد و سر انجام از آن بر می آید . به سخنی دیگر اسطوره مادری است که حماسه زاده اوست ... آن بنیاد اسطوره ای که سرشت حماسه را می سازد ((ستیز ناسازها))ست. هر جا حماسه هست، به ناچار((ستیز ناسازها))هم هست.این دو از هم جدایی ناپذیرند. هر رویداد حماسی را اگرژرف بنگریم وبکاویم سرانجام به ستیزناسازها باز می رسیم. هر گاه((نهاد چیره)) و((زمینه بنیادین))در اسطوره به ستیز ناسازها دگرگون شود حماسه پدید می آید.

       در((صورخیال)) (استادشفیعی کدکنی/452) می خوانیم: درشاهنامه فردوسی رنگ حماسی در اغلب تصاویراو محسوس است. در حماسه اغراق شاعرانه جای همه ی انواع تصویر را می گیرد. زیرا تشبیه و استعاره حادثه را محدود و کوچک می نمایند. در شاهنامه وسیع ترین صورت خیال، اغراق شاعرانه است. در حماسه، حیات وحرکت،رکن اصلی تصویرهاست . بزرگترین ویژگی شاهنامه را باید (( تعادل )) و (( هماهنگی )) اجزای آن در هندسه شعر با یکدیگر دانست . در بخش دوم که از مرگ رستم آغاز می شود ، اندک اندک همان گونه که از جنبه ی حماسی آن کاسته می شود از جنبه ی هنری و تصویری شعر ها نیز کاسته می گردد.

                                

در رابطه با گونه های حماسه،ماهیت و کیفیّت،تاریخ وچگونگی حماسه های ملّی و ویژگی های شعر حماسی واز جمله شاهنامه فردوسی به کتاب ((حماسه سرایی درایران)) پژوهش دکتر ذبیح الّله صفا می توان مراجعه کرد. و بانگاهی پژوهشی و نقد برخی نکات به نظری سازنده و درخور دست یافت. در پاورقی ص187 از همین کتاب به نقل از ((تاریخ سیستان)) (ص7) می خوانیم: ((...و حدیث رستم برآن جمله است که ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد، و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی برخواند،محمود گفت: همه ی شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم واندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت:زندگانی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، امّا این دانم که خدای تعالی را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید.این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت)).

        این بود یادداشتی کوتاه و فشرده ی دیدگاههای اُستادان فردوسی شناس درباره فردوسی، شاهنامه،حماسه و تصویر سازی های حماسی فردوسی و داستان رستم، پهلوان اسطوره ای و آرمانی شاهنامه . وجودی که باید باشد و هرگز طبیعت تاریخ و فرهنگ این انسان نتوانسته در جامعیت رفتاری چنین وجودی را بپرورد . زیرا آب و خاک و ملّیت قومی یک ملّت و مردم و نژاد و سرزمین به ویژه در فضای زیستی و آبشخور فرهنگی و بینشی که محمود غزنوی ها و پیش و بعد از او تا امروز و تا همیشه ی تاریخ ، سرنوشت انسان را دردست دارند و تعیین کننده و جهت دهنده اند، او را در حصاری از تزویر و سیاست و جنایت و توجیه زندانی کرده اند ، نه رستم می پرورد نه فردوسی مانندی یافت می شود که دست کم از رستم آرمانی سخن بگوید و راه را بنماید و به سرنوشت امثال فردوسی پس از سی و پنج سال رنج و محرومیّت و تلاش گرفتار نشود . چنانچه در زیر می خوانیم : (( ملک محمود وزیر را گفت : این مردک مرا به تعریض دروغ زن خواند . وزیرش گفت : بباید کشت . هر چند طلب کردند دیگر نیافتند . چون بگفت و رنج خود ضایع کرد و برفت ، هیچ عطا نا یافته تا به غربت فرمان یافت )). این کس که فردوسی را                  (( مردک)) می خواند ، چهارصد شاعر نان به نرخ روز خور و چاپلوس در دربار دارد . و برای بهره بر گرفتن بی شمار ، خود را سگ و گربه ممدوح به حساب آرند . و این گونه خود را بنمایند تا حتی دیگدان خویش را از (( زر )) بزنند :                                                              

 

      سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی           تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی!

       و نمونه های زیادی که سراسر دیوان های شعر مدّاحان درباری از عنصری، فرّخی، منوچهری و دیگری را در بر گرفته است.

 امّا با وجودی که به بیان خود فردوسی بزرگ پس از مرگ فریدون:

 

                جهانا سراسر فسوسی و باد                    به تو نیست مرد خردمند شاد

باید پیوسته امیدوار بود و براین اصل پای بند که: کسانی چون فردوسی، مرد حماسه و خرد و اخلاق نیک و انسانیت و آزادگی، جاودانه اند و آرمان هاو آرزوهاشان چونان که خون در شریان خوانندگان در گذار تاریخ و زمان در جریان بوده و هست. و اوست که سرواد درون را با امید  به جاودانگی می سراید:

 

 

     چــو ایـن نامور نامـه آمـد به بُــن                      ز مــن روی کشــورشود پر سخن

     ازآن پس نمیرم کـــه من زنــده ام                     کــه تخم سخـن من پــراکنده ام

   هر آن کس که دارد هُش و رای و دین                    پس از مرگ برمن کند آفــریــن

          به هر روی سخن را آن هم ، از نگاه پژوهشگران بزرگ که هریک خود استاد سخن و ادب و پژوهش و نقد و نظرند؛ به پایان می برم و قلم را باز هم برای نگاشتن یادداشت بر کاغذ نهاده ، آرمان خواهانه کتاب سراسر شور و شعور و احساس و حماسه ی آگاهی و جهت دهی      « آوای روزها » ( استاد محمدرضا حکیمی ) را باز گشوده ، فراروی قرار میدهم . کتابی که حدود 50 سال پیش نگارش یافته است ، از چاپ آذر ماه 1357 مطالبی را می آورم . از جمله با            « اگر » های آن پرسشی را به عنوان یک انسان در ذهن پروریدم که راستی را جز محمود غزنوی ها و چنگیزها ؛ محورهای قدرت و مکنت و نمودهای دینی- نه نمادها – در هر زمان و زمین و شرایط و فرهنگ و مدنّیت کس دیگر  هم حق و حقوقی دارد و از این آزادی برخوردار است که دست کم آرزو و آرمان خود را آن هم بر صفحه کاغذ ترسیم کند یا نه ؟ آیا تمام امکانات موجود در این دنیا با همه گستردگی باید در انحصار همین مظاهر قدرت و مکنت با عناوین ویژه در هر زمان باشد ؟ اگر این گونه است پس چه نیاز به طرح مسأله و بیان حماسه و دادگری و تعادل و انسانیت و پاس داشتن شرف انسانیِ انسان در پرتو آزادی و خرد ورزی ؟! امّا این گونه نیست و نباید باشد . بنابراین هرکس می تواند و می سزد که « می خواهم » های خود را با « اگر» های آرمانی اش در پیوندد و باشور و حماسه و تلاش تا رسیدن به فرازمندترین جایگاه ارزشی – انسانی خویش دست یابد . آری !

می خواهم چکاد باشم ، تا بلند گرایان روشن با غرورم در نیامیزند و جز تندرهای وحشی در پیشگاهم به نیایش نایستد،و جز صَرصَرهای نستوه،آرزوی گذر بر پایگاهم نداشته باشند.

  می خواهم کویر باشم، تا جز ساحل چشم اندازها، کسی پایانم را نیابد.

می خواهم افق باشم،تا سیراب کنندۀ کویر تشنۀ نگاهها گردم، وافسونگر امید نا امیدان شوم.

می خواهم سراب باشم،تا اگر مردمی به گمان آب به سویم شتافتند،زودم بشناسند.

می خواهم تک درخت باشم،در دامن دره ای ایستاده، و بر رهگذرابهام طبیعت،چشم دوخته، و هوسهای زودگذر را به سخره گرفته.

می خواهم بهار باشم ، تا با رسیدنم هستی های دروغین رسوا شوند و هست های هست بازشناخته گردند ، حقیقت هستی را بشناسانم و شناسای رویش ها باشم .

می خواهم احساس باشم ، روح ادراک ها . می خواهم دل باشم ، مرز انسان . میخواهم نگاه باشم ، پیامبر دل ها .

می خواهم عشق باشم ، فروغ نگاه ها .  می خواهم وفا باشم ، بهار عشق ها . می خواهم امید باشم ، راز وفاها . می خواهم اشک باشم ، افسون امیدها . می خواهم شعر باشم ، اشک سخن ها . می خواهم غزل باشم ، سخن اشک ها .می خواهم حماسه باشم ، معبد دلاوری های پروانشناخته. راستی این ها و خواستن های دیگر ، همه و همه آرزو بود که من داشتم ؟ و آیا در اصل ، آرزو چیست ؟ آرزو یعنی : (( عکس برگردانِ )) هستی ِ یک روح ، یک اندیشه و در نهایت یک انسان . پس اگر گفتند : چه آرزو دارید ؟ یعنی : آیا تاکنون توانسته اید روحتان را درست برگردان کنید ؟ و نقش زیرین آن را نیز ببینید ؟ و بتوانید به تفسیر نهایی هستی خویش برسید؟

       نمونه را اگر به (( فردوسی )) می گفتند : چه آرزو داری ؟ آیا نمی گفت : دیدن نیایش همه انسان ها در پیشگاه معبد حماسه ؟

اگر به (( حافظ )) می گفتند : چه آرزو داری ؟ آیا نمی گفت : سرود همه هستی در یک غزل؟

اگر به (( هیرودت )) می گفتند ، آیا نمی گفت : نشان دادن همه انسان ها به یکدیگر ؟

اگر به (( ویکتورهوگو )) چنین می گفتند ، آیا نمی گفت : رنگ آمیزی وجدان ها از نو ؟

اگر به (( بتهون )) می گفتند ، آیا نمی گفت : ریختن همه احساسها ، در برکه روح ، با یک سمفونی ؟

           

                                            محمّدحسن     توکّل گلپایگانی   

گلپایگان     تیرماه 1396

   

 

   
   
اگر به (( ماکسیم گورکی )) می گفتند ، آیا نمی گفت : نگریستن به خضوع حماسه در برابر مادر؟

 

و اگر و اگر .....

اين مطلب تاکنون 8074 بار مشاهده شده است.
مطالب مرتبط با محمّدحسن توکّل گلپایگانی

به مناسبت زادروز رسول اکرم اسلام (ص)
فاطمه‌ی زهرا، نمونه‌ی انسان تمام
بازهم: علی، امیر مؤمنان
سقراط اسطوره یا حقیقت!
پروین اعتصامی (اختر چرخ ادب)
فاطمۀ زهرا(س) ،« کوثرنبوّت »
پیش درآمدی بر: حافظ شیرازی، رندی معترض!
راستی را علی چه کسی بود؟ و امروز چه نیازمان به علی است؟
کجا خیزد از کار بی داد ، داد ؟



نام و نام خانوادگي:
پست الکترونيک:
سايت يا وبلاگ:
متن پيام:
تصوير امنيتي:


23:33   11 آبان 1396
فاطمه صحت
سلام خدمت استاد گرامی، خاطرات خوب کلاس هایتان دوباره برایم زنده شد. چشمم به قلمتان روشن شد، امیدوارم بیشتر بخوانم ،هنوزهم که هنوز است شاگردم سر کلاس روزگار! با آرزوی تندرستی .

آخاله در قبال تبلیغات هیچ مسئولیتی ندارد.


آب و هوا

پیام های کلی سایت

تماس با ما


كلیه حقوق برای پدید آورندگان 
.:: آخاله ::. محفوظ است. | طرح و اجرا : توحید نیكنامی   | به روز رسانی محتوایی : محمود نیكنامی  
 | .Copyright © 2003-2012 Akhale.ir. All Rights Reserved
|
 | Powered By Tohid Niknami | E-Mail :
Akhale . com @ gmail . com |