 |
طنزي بر خيابان طالقاني
(دلبخواه) |
خياباني به نام طالقاني | |
| بگفتا با زبان بي زباني |
مرا آن روزگاران شهرداري | |
| كشيدندم به هر سويي به خواري |
تو ميداني چرا كج گشته راهم? | |
| مرا خواندند مردم ?دلبخواهم? |
به من آهسته قرص خواب دادند | |
| مرا پيوسته پيچ و تاب دادند |
اگر بيدار بودم راست ميشد | |
| همان چيزي كه دل ميخواست ميشد |
اگر بيني رهم پر پيچ و تابست | |
| كه بنيادم ز بيخ و بن خراب است |
شدم ورد زبان مردم آن روز | |
| به دل دارم هزاران ناله و سوز |
يكي گفتا خودت را ميشناسي? | |
| تماشا گر كني مانند ?داسي? |
بگفتا كج وليكن سرفرازم | |
| خودم را پيش بعضيها نبازم |
خيابانهاي امروزي تو بنگر | |
| سرش را بنگر و قدري ز آخر |
اگر پيچ كمربندي ببيني | |
| به عمري در عزاي او نشيني |
گهي كج رفته گاهي راست رفته | |
| همانجايي كه او ميخواست رفته |
دگر حرف و حديثي هم نباشد | |
| اگر كج رفته جانم غم نباشد |
اگر بيني كه پيچ و خم بود بيش | |
| به خلوت با خودت قدري بينديش |
اگر بيني كه خيلي پيچ خورده | |
| غني سود كلان از پيچ برده |
اگر بيني كه تنگ يا گشاد است | |
| بدان شورا در آنجا پا نهاده است |
به هر جايي خيابان ميكشانند | |
| نهالي بر لب آن مينشانند |
به هر پيچ و خمي گر گشته دعوا | |
| بدان جانم مقصر نيست شورا |
اگر شورا نباشد كو خيابان | |
| ز شورا شد خيابانها نمايان |
ببين ميدان قاضي زاهدي را | |
| مصفا گشته با گلهاي زيبا |
بيا خود را تو شورايي كن اين بار | |
| ?چراغي بهر تاريكي نگهدار? |
ز ويراني شود آباد هرجا | |
| اگر باشد خيابان يا مصلي |
اگر ديدي كه جايي گشته ويران | |
| شود آباد يك روزي به دوران |
خيابان جديد احمدي را | |
| تماشا كن تماشا كن تماشا |
تماشايي بود پيچ و خم آن | |
| خيابان نيست باشد يك بيابان |
ببين شورا چه زحمتها كشيده | |
| به گوش خود چه تهمتها شنيده |
به هر پيچش هزاران راز خفته | |
| كه اين رازيست در دلها نهفته |
همه شورا?يان مسرور هستند | |
| به خلوت بهر احداثش نشستند |
نشستند و كشيدند و كشيدند | |
| به سرتا پاي اين مجموعه ... |
مگو ?طالب? تو شعر انتقادي | |
| از آن ترسم روي در انفرادي |
و يا كشته شوي در يك خيابان | |
| به ختم تو بخواند خوشنويسان |