|
طنزي بر
سرقت رفتن شير سنگي
در جوار منار ايستاده |
|
خبرهايي رسيده تازه تازه |
|
| نيابي لنگه اش را در
مغازه |
شنيدم برده يک دزد زرنگي |
|
| نگهبان منار آن شير
سنگي |
چو آن سرقت بگوش خود شنيدم |
|
| به سر کوبيدم و آهي
کشيدم |
مگر شير توالت بوده اين شير? |
|
| ويا شير خوراکي يا که
سرشير |
بگفتم با خودم خيلي عجيب است! |
|
| در اين گلپايگان کاري
غريب است |
ندانسته اگر بردند اين شير |
|
| نگهبان ?مناره? بوده
اين پير |
نبايد وقت رفتن هاي و هو کرد |
|
| ببايد اندکي هم جستجو
کرد |
اگر نابخردان اين شير بردند |
|
| به دست که منار ما
سپردند? |
يکي گفتا چو بوده باستاني |
|
| ببردندش شبانه ناگهاني |
برفته کوه ها را درنوردد |
|
| به جنگل رفته شايد
برنگردد |
برفته شايد او هم پيش ?شهرام? |
|
| نگهباني کند زآن مرد
بدنام |
اگر آيد به پايش گل بريزم |
|
| گل ياس و گل سنبل بريزم |
ظريفي گفت : ميداني تو يا نه? |
|
| چرا بردند شير ما
شبانه? |
بگفتا بعد نوبت با منار است |
|
| که بهر مردمان اسباب
کار است |
هر آنکس شير سنگي را سوار است |
|
| بدان مقصود يعد او منار
است |
منار ما به دشمن کينه توز است |
|
| زبهر همدمش در آه و سوز
است |
ندارد چون منار ما نگهبان |
|
| دل ما را خداوندا
مسوزان |
منار ما که خيلي سربلند است |
|
| همه دانند که بيگانه
پسند است |
خداوندا منار ما نگهدار |
|
| که دارد اين اثر خيلي
طرفدار |
منار ما که باشد باستاني |
|
| چه خوش باشد بماند
جاوداني |